حسن مکارمی

هنرمند روانکاو پژوهشگر

زبان های ديگر

لغات کلیدی استفاده شده: "شعر"

(poème) سپیده دم پرسش

تاریخ چاپ  

پاسخ‌های هرزه‌گردِ گمنام، از دهانی به گوشی، بندهای زنجیر زندانیانِ زمین را می‌شمارند. آزادگان دل به «پرسش» داده‌اند. تهی دستان تندپرواز گوهرهای خونین فراموشی را در دل کوه‌ها می‌کاوند. سپیده‌دمِ هر پرسش از دل «سیاهی» زاده می‌شود. تا چون ققنوسی در سپیده‌ای دیگر بیفروزد. چرایی” انتهای زندگی است، “چرایی” سپیده‌ایست”، که چشمان مرا از خیرگی ادامه مطلب

(poème) شیشه‌ای بر مهرآبه

تاریخ چاپ  

بازمانده‌ترینِ من : نامم را؛ خواهم فروختمش به آن دم که نور برآید، با برفروختن آتش در کناره‌ی گور یاوه سرایی‌هایم. واژه‌ی روشنی از آبی پاک بر من تابیده است. نامم را می‌شوید. و از من گذر نور، شیشه‌ای می‌سازد؛                                     بی‌نام و بی‌واژه، که نور را به تو می‌رساند. مهرم را پاسدار، هشدار. بوی ادامه مطلب

(poème) کُنجِ غربت

تاریخ چاپ  

گاه که می‌بارد، برادرجان من از پنجره‌ها دلگیر می‌شوم. بادها مرا می‌رنجانند. جان تشنه‌ی کویری‌ام برای نمک – ترک‌ها لک می‌زند. گاه که می‌بارد، آبی‌ام سیاه می‌شود. چشمانم نم می‌زند، گوش‌هایم می‌خوابند. اینجا، اینجا همیشه می‌بارد؛ اگر ابرها نبارند، دل من می‌بارد. اینجا همیشه می‌بارد، همیشه. ۲۰۰۱  حسن مکارمی

(poème) گاه رفتن است

تاریخ چاپ  

خسته از زمین، گاهِ رفتن است. آبی بلند بال و پرگشوده، می‌طپد دلم. گاه رفتن است. سرزمین دورِ آشنا در دلِ من است. دل کبوتری است  جلد و خسته بال، خسته از زمین گاه رفتن است.   ۲۰۰۱  حسن مکارمی

(poème) سفر

تاریخ چاپ  

بلند سخنِ پرواز به ناکجا کشیده، هست” نوبت خویش را می‌جوید”. واژه‌های پژمرده جای وامی‌گذارند. آموخته‌ای سربلند فرامی‌رسد و گردنکشان باز می‌ایستند. دانای نهفته‌ی درون می‌شکفد لاله‌های سرخ، سرگردان می‌خوانند. پابرهنگان، دستشان خالی است. بر پاره‌ کاغذی دور مانده، چند واژه‌ی گذرا؛ مسافران پیاده می‌شوند. ۲۰۰۱  حسن مکارمی