تاریخ چاپ
نگاه شیفته و گوش فرادادن روانکاو بالینی
(بالابر شدن را در برابر واژه تصاعد به کار گرفتم. چه واژه sublimation بهمفهوم بالابر شدن چه در کاربرد علمی خود در میدانهای شیمی و علوم وابسته و چه در زمینه کار روانکاوی بالینی بهکار برده میشود. از سويی خود واژه فرهنگ در زبان پارسی بهتنهایی مفهوم بالابر شدن شناخت را میرساند... نخستین بار فروید از این واژه برای آن سود برد تا نشان دهد که در مراحل گوناگون راهپیمایی روانکاوی، فرد به مرحله «بالابر شدن» میرسد، بهگونهای که نیازهای جسمی او- جنسی، خوراکی...- جای خود را به نیازهای بالاتر (روانی) یا بهگونهای فرهنگی میدهند).
گوش روانکاو بالینی، از نگاه شیفته چه میشنود؟ هنرمند میپرسد: «خوشتان میآید؟ کار من است». چه رابطهای میان یک کار هنری و بالابر شدن فرهنگی وجود دارد؟ تکانههایی که زندگی روانی ما را تنظیم میکنند از مرجعی برخاسته و بهسوی هدفی روان میگردند و تا ارضای ریشههای تولیدی خود ادامه می یابند. این تکانههای جسمی که از کالبد ما به سوی روان ما بر میخیزند آنگاه که به پختگی برسند، هدف خود را تغییر میدهند. هدف در مرحلهای بالاتر از کالبد قرار میگیرد و ارضاء نیاز از زندگی روزانه کالبدی فراتر میرود. این پیامها به دنبال «جای» تازهای میگردند تا پیامی تازه را ارائه کنند و شاید یافته تازهای. بهگونه دیگر این «هدف فراتر» تصاویر با واژهها و مفاهیم دیگری را میطلبند. نمونهها فراواناند، پیکاسو در کارهای خود بهگونهای نگاه آدمیان نخستین را بر خود و بر هستی دوبارهسازی میکند. پیکاسو در صورتهایی که از آدمیان میسازد، چه در طرح و چه در تندیس، گویی آن نگاه نیاکان را بر خود و دیگر مردمان زنده میکند. گویی آن «جای تازه» را یافته است. سالوادور دالی جادوی خوابهای رنگارنگ و زیبا را در کارهای خود بهنمایش میگذارد. گویی پیش از او نمیشد باور داشت که آدمی میتواند در خوابهای خود تا به این پایه جادوگر باشد. خوابهایی که زمان و مکان را آنگونه که در خواب میگذرد، چون خود خواب برپیش روی میگذارد. گویی پس از بازدید از نمایشگاه کارهای او، از خواب ناز و شیرینی بیدار میشویم. وان گوگ آن نیروی درونی جهان واقع را بر پردههای کارهای خود میکشاند. همهچیز، میز و گل و درخت و پیراهن، همهچیز نیروی زندگی میپراکند. در کارهای او پیوند ماده و انرژی بهچشم مینشیند. گویا نقاش اسپانیایی با آن همهکار درخشان، از زندگی دربار و شکارهای گروهی و زیبایی تصاویر طبیعت آغاز میکند و در کار برجسته خود «در تیرباران»، بی آنکه چشم های مرد تیرباران شده را به رسم در آورد، «نگاه» او را به ما نشان میدهد. خوب که بشکافیم، بهجای چشمان این مرد، گویا تنها دو لکه سیاه گذاشته است. هنر والای او در همین «جایگذاری» است. نگاهی در فاصله مرگ و زندگی از ورای دو لکه سیاه.
زیگموند فروید در شکافتن پدیده «بالابر شدن» میگوید که این فعالیتی است که ریشه در جنسیت دارد ولی از آن خالی شده است. از خودشیفتگی گذشته و بهسوی ایدهآل من یا نهایت من میرود. نیازهای کالبدی به بالاتر میروند، و بهسوی آن نهایتی که «من» در تخیل خود پرورده است. آن نمونه و مورد پرسش و خواسته شدهای دور از دسترس که در حالت کمال من به او خواهم رسید و بیگمان چنین موجودی در تخیل است نه در واقع. گویی کالبد و نیازهای آن جای خود را در دو مرحله، به خودشیفتگی و سپس به شیفتگی والاتر و نهایی میدهد، چون تجربه نرگس (نارسیس) که شیفته تصویر خود در آب میگردد. این تصویر من در آینه بهگونهای هنرمند را در مقام دستگاه عکسبرداری مینهد و کار او چون عکس، محصول این دوربین است. چنانکه کیفیت عکس خبر از کیفیت دستگاه عکسبرداری میدهد. چنین است که خودشیفتگی یعنی برتر شدن و والا شدن تولیدات این «من». اینست شاید آنچه بهگونهای «استعارهای» در لبخند ژوکوند داوینچی نقش بسته است. آن خودشیفتگی هنرمند بر بالابر شدن شاید پیش از برآمدن هنرمندان، در دوران هنرهای تجسمی پیش از زمان ما، تکامل هنر، در هر چه بیشتر واقعی نشان دادن دنیای بیرون بوده است. بهگونهای به کمال رساندن دستگاه عکسبرداری. در اینجا تصویر ناخودآگاه هنرمند از کالبد خود بهگونهای مستقیم در معرض تماشا است. پاسخی که هنرمند به این پرسش پایان ناپذیر میدهد: «من چگونهام!»
در هنر امروزین خواستههای والای آدمیان در زمینههای انسانی و اجتماعی، نقش میگیرند. شاید پاسخی به این پرسش: «من در این جهان چگونهام؟» و شاید به شیوهای نیاز هنرمندان در عرصه کارهای خود در نمایشگاهها و سخن گفتن با بازدیدکنندگان آثارشان بهگونهای درخواستی است برای بهتر فهمیدن پژواک تصویر ایده آل خود در آینه بازدید کنندگان...
نمونه پژواک خواستههای انسانی- اجتماعی هنرمندان را در کارهایشان میتوان در آثار خلقشده پیرامون پدیدههای بهشت، باغ عدن، ناکجا آباد در فرهنگهای چین و ایران و هند، در نقشهای قالی و پرده و مینیاتور یافت.
در کارهای هنری دستی، آنجا که بیشتر تکرار و تولید چندباره و بیشتر سنتی در نظر است، نقش خلاقیت بسیار ضعیف است، ولی زیبایی و همآهنگی در کار نقش خود را بازی میکند. اینگونه کارها را نمیتوان آینه هنرمند دانست، اینان بیشتر چون خاطره و حافظهای از گذشته و نیاکان بهکار میآیند. در اینگونه کارها نه پیام خاصی از به وجودآورنده آنان است و نه تکانهای چون نسخهبرداری از کتابی نوشته شده که حاوی هیچ پیام تازهای نیست و خطاط جز پیام نویسنده کار جدیدی ارائه نمیکند.
در نقاشیهای کودکان، به حرکتهای لحظهای و خودجوش، چون یک برق لحظهای برمیخوریم. نقاشی کودک برای هدف مشخص و بیشتر به خاطر فرد معلومی کار شده است، پدر، مادر، معلم... در آن شفافیت یکپارچهای دیده میشود. گویی نقاشی کودک و آنچه خودِ خودِ کودک است یکی است. و از همینجاست که سخنان کودکان پیرامون نقاشیهای خود میتواند بهگونهای شکافتن ناخودآگاه اینان یاری برساند.
در فرصتهای دیگر شاید بتوان از پیوند نقاشیهای افراد روانپریش و نقش لذت در خلاقیت اینان سخن گفت، و نیز پیوند میان پیامبران نقاش، جادوگران نقاش و نقاشی و خواب مصنوعی را بیشتر شکافت.
این نوشته نخستین بار در همایشی بههمین نام در فرانسه ارائه شده است.