تاریخ چاپ
آقای ابراهیم محجوبی، با سلام، مقاله شما را تحت عنوان «دشنام و دشنام گویی» در گردون ۵۸ خواندم. با کمال سخاوت خواستهاید که اگر نظرات تکمیلی و اصلاحی در زمینه فوق به نظر میرسد برایتان ارسال شود، ولی چند نکته در مورد مقاله خودتان.
1- میگویید: «... فشارها و آسیبهای روحی و عاطفی... انفجارهای کور روحی...» بهگمان من در بررسیهای اجتماعی و روانی (یا روانشناختی) مناسبتر است از کلمه روان به جای روح استفاده شود، چه روح در حیطه مسایل تحقیقی و علمی نمیگنجد. بدینشکل میتوان نوشت: فشارها و آسیبهای روانی- که کلمه روان به جای «روح و عاطفه» هر دو بهکار میرود، چه کردار عاطفی نیز در حیطه روان است. از طرفی اگر انفجارهای روانی را بهجای انفجارهای کور روحی به کار ببریم مناسبتر است، انفجار کور برای آسیبشناسی روان خود نیز نشان خشونت دارد. ناگفته نماند که در حیطه روانشناختی رفتارهای پریشان خود نیز از عواملی سرچشمه میگیرند که بهشکلی قابل شناخت هستند.
2- اشاره میکنید: «... اصولا عواطف و احساسات انسانی بسیار سیال و متحرک است، گاه این سیالیت باعث میشود فاصله عشق تا نفرت چندان دراز نباشد و کین و مهر بهصورت بسیار ظریفی درهم تنیده شود.» در این مورد زیگموند فروید فرضیهای بسیار گویا دارد که یکی از پایههای روانکاوی بالینی است، فروید این اصل را «اصل دوگانگی» نامیده است و با استفاده از تولید تکانههایی که از «لیبیدو» حاصل میشوند، میتوان متوجه شد که در واقع «مهر وکین» دو روی یک سکهاند یا به عبارتی آنچه ناخودآگاه میتواند آن را در محل مهر قرار دهد بههمان شیوه در محل کین قرار میگیرد.
3- میفرمایید: «... علت آن را شاید بتوان از جمله در روانشناسی متفاوت زنان و مردان...» شاید در اینجا منظور شما بیشتر ساختار روانی متفاوت زنان و مردان باشد. کلمه روانشناسی در مقابل کلمه Psychologie قرار میگیرد که برای زنان و مردان متفاوت نیست.
دشنام بهشکلی خالی کردن خشونت روانی است از طریق بیان. دشنام چون نفرین، نشانه قهراست. نفرین آرزوی درونی انسانی است بیقدرت اجرایی که از نیروی برتر تقاضای اجرا دارد. دشنام خشونت بیانی است با این امید که یا مخاطب را زخمی کند یا او را افشا نماید، در هر دو حال تیری است از زبان بر گوش دیگران. در زبان مردم کوچه و بازار در ایران دشنام حضور فعال دارد و در میان دوستان، همکلاسیها، همقطاران و همکاران بهشکل شوخی و یا جدی نقش بازی میکند. اما نفرین بیشتر در روابط خانوادگی خود را مینمایاند و یا بیشتر در رابطه با افراد مسن. دشنام بیشتر در عبارات صریح و مختصر خود مینمایاند و آنچه بهنام دشنام ادبی و سیاسی و... نامیده میشود از حوزه این بررسی مختصر خارج است.
با نگاهی سریع میتوان دشنامها را چنین تقسیمبندی کرد:
1- دشنام ناموسی، یا بهعبارت دیگر آنها که بهشکلی به روابط جنسی، آلات تناسلی و یا مسایل پیرامون آنها مربوط میشود.
2- دشنامی که برای تحقیر مستقیم یا غیرمستقیم فرد و مخاطب بهکار برده میشود. تحقیر فرهنگی، تحقیر بر محور ظاهر فرد، یا بر محور کمبودها و یا موقعیت اجتماعی و غیره.
3- دشنامی که اشاره بر پستی اخلاق و عدم رعایت اصول اخلاقی و ضوابط اجتماعی فرد دارد.
تلاش میکنم که در هرسه حالت بهدنبال چرایی و رابطه کلمه و مفهوم دشنام و تولید ضربه بر شخص مخاطب بگردم:
در دشنام ناموسی مخاطب یا بستگان او در روابط جنسی غیرمتعارف و غیرمجاز یا دست دارند یا عامل این روابط هستند. این از تیزترین و برندهترین نوع دشنامهاست و از طرفی جاریترین آنها و اما چگونه متهم کردن مخاطب به دست داشتن مستقیم یا غیرمستقیم خود یا بستگان در روابط نامشروع جنسی، تولید زخمروانی میکند، بهشکلی که مخاطب را به عکسالعمل میکشاند. بسیار نادر است که شخص مورد اتهام در این موارد به راحتی و سادگی از کنار دشنام جنسی و ناموسی بگذرد. چه چیز تحریک میشود و چرا؟ گویی شخص مخاطبِ دشنام از راه راست خارج است، غیرعادی یا نجس است. در اینجا دشنامدهنده دشنامشونده را بهجای چه کسی میگیرد؟ هر دو فرد میدانند که آنچه مطرح شده- دشنام- از واقعیت به دور است، چه از یک طرف نمیتوانیم اینهمه منحرف جنسی و عامل و واسطه داشته باشیم و از طرف دیگر عمدتا دو طرف دعوا یکدیگر را نمیشناسند و ناظران حادثه نیز از حالت دو طرف دعوا بیخبرند. نکته قابل بررسی آن است که در این دشنامها حتا در زشتترین، بیپردهترین، ابتداییترین آنها، مقاربت با محارم و نزدیکان کاملا غایب است، گویی چنان ممنوع است که حتا برای دیگران و در موقعیت خشونت نیز چنین اتهاماتی بهکار برده نمیشود، چرا؟
مقایسه مخاطب با افراد وابستهاش به آلات تناسلی، بهشدت تحقیرکننده است، چرا؟ طرفین میدانند که خود نیز محصول رابطه آلات تناسلی پدر و مادر خود هستند، که آلات تناسلی چون دیگر اعضای بدن انسان وظایف ویژهای دارند.
تولید مثل با همه زیبایی آن، و نیاز انسان به ادامه نسل، چگونه به دشنام و زهر و خشونت تبدیل میشود. گویی چون پدیدهای میتواند در اختفا، در نهان و درون مُجاز و پذیرفته شود، و همین که در میدان عمومی قرار گرفت و به کلام کشیده شد، نجس و پلشت و زشت گردد. عملی که در نهان در شعر و ترانه با لطافت و عشق همراه است، در آشکار بیشترین نشانه جنگ و خشونت را داراست. اگر به «رجز»خوانی جنگجویان نیز توجه کنیم، میبینیم که از هرسه نوع دشنام یاد شده استفاده میشود و هدف اساسی شکستن روحیه حریف و تقویت روانی «خودی» است.
رجزخوان، ایل و تبار و خانواده خود را برتر میداند، خود را از هر نژاد پاکتر و حریف را از هر طایفهای پستتر میشمارد و در هر سه نوع دشنام ناموسی و تحقیر فردی و اخلاقی، هدف در واقع نشان دادن برتری بر حریف یا شماتت است. در دشنامهای نوع دوم، از قبیل: حیوان، گاو، خر، سوزاکی، وحشی، نجس... رد پای همین برتریطلبی و تحقیر مخاطب دیده میشود. بههمین شیوه در تحقیرهای اخلاقی: دزد، حمال، راهزن.
دشنام بهنوعی تغییر شکل یافته رجز، یا تیرهای کلامی برای درهم شکستن مقاومت روان حریف و یا به عبارتی بر زمین زدن روان مخاطب، تلاش در نشان دادن برتری اصل و نسب، برتری جسمی (در مقابل بیماری)، برتری اخلاقی و اجتماعی خود و تحقیر مخاطب است، و آن هم در مبنای مختصات ارزشهای از پیش تعیینشده که همان تبار و خانواده و اجتماع است.
فرد در مقابل دشنام هرچند بیپایه، بیاساس و خالی از بنیان، عکسالعمل نشان میدهد. هرچند میداند که هر دو طرف، و ناظران مشاجره، بیبنیانی کلمات را میدانند.
سوال اینجاست که چرا با این وجود دشنام اثر خود را میکند و زهر خود را میریزد. تلاش میکنیم تا به شکلی پاسخی بیابیم:
در واقع کلام بیان شده دراینجا نقش واقع بهخود میگیرد. این آینه روان آدمی است که تصویر روانی مخاطب را در خود نشان میدهد. به همین دلیل بارها شنیدهایم که افراد مسنتر جوانان را نصیحت میکنند که: «حرفهای فلانی را از این گوش بگیر و از آن گوش در کن.» به عبارتی دشنام را وارد سیستم نکن. اگر دشنام را که در عمل و در حیطه کوچه و بازار باعث مشکلات و مشاجرات و رفتارهای خشونتبار میشود، از دهان آدمکی ماشینی خارج کنیم، نه تنها بر هیچ مخاطبی اثر منفی نمیگذارد، بلکه باعث تفریح و خنده همگان میگردد. حالی که در هر دو صورت، کلمه یک معنا میدهد ولی با تغییر گوینده، از انسان به آدمک ماشینی، همه بار دشنام از دست میرود.
تنها کلامی به جای دشنام مینشیند و شنونده را زخمی میکند و او را در محلی پستتر قرار میدهد که در آینه روانی شنونده اثر کند. و این وقتی امکان دارد که دشنامدهنده و مخاطبش در ابتدا در یک ردیف قرار گرفته باشند. دو عابر، دو راننده، دو اسب سوار، دو همکلاس، دو نفر در صف اتوبوس، چون دو فرد در آینههای یکدیگر. و کلام دشنام است وقتی که از همردیف برخیزد، همردیفی که موقعیت همطراز بودن را دارد.
از همین جاست که میشنویم: من، هم دهن فلانی نمیشوم. یا: فلانی هم شأن من نیست. و از همین جاست که دشنام اگر از دهان کسی که در یک سطح طبقاتی، فرهنگی، اجتماعی نباشند آنطور کارگر نمیافتد. و این چنین است که دلقکها به خود اجازه میدهند که همه چیز بگویند.
پدیده قابل توجه دیگر در ایران همهگیر بودن دشنام ناموسی در زبان کوچه و بازار حتا برای افراد بسیار وابسته به مذهب است. همچنین در میان دشنامها به نمونههایی برمیخوریم که نیاز به قدرت تجسم و خلاقیت ویژهای دارد.
این نوع قدرت خلاقیت بیشتر مخصوص ساختارهای روانی منحرف است و جالب آنجاست که گروهی به دشنامهای اختراعی خود فخر نیز می فروشند، در حالیکه نمیدانند تخیل چنین واژههایی و تصور چنین صحنههایی خود در نظریههای روانکاوی بالینی نشانه انحراف روانی است. افرادی که از نظر ساختار روانی منحرف هستند، ارضای جنسی را در قالب روابط غیرمتعارف میجویند.
* این نوشته نخستین بار در گردون به چاپ رسیده است.