تاریخ چاپ
مدیریت و مدیریتپذیری
ما ایرانیان از نگاهی دیگر – در گفتوگو با حسن مکارمی ۵
حسن مکارمی، روانکاو و پژوهشگر دانشگاه سوربن ساکن پاریس، در چهار قسمت پیشین سلسله گفتوگوی «ما ایرانیان از نگاهی دیگر»، به روش انتقال فرهنگ از لایههای مختلف جامعه و در طی تاریخ پرداخت و زبان مادری را مسیر اصلی انتقال فرهنگ دانست.
آنچه در بخش پنجم میخوانید به تأثیرات فرهنگ شفاهی در سیستم تولید و نقش اساسی آن در روش مدیریت و هم تاثیرات مذهب شیعه بر کار جمعی ایرانیان میپردازد.
حسن مکارمی – مدیریت و مدیریتپذیری دو روی یک سکه هستند. از هم جدا نیستند. یعنی ما نمیتوانیم یک سیستم مدیریت داشته باشیم و انتظار داشته باشیم مردمی که با این سیستم مدیریت عادت کردهاند، به شکلی دیگر مدیریتپذیر باشند. براساس تحقیقات جان فورآن آمریکایی [۱] که از قرن پانزدهم تا امروز را در نظر گرفته است، اساساً ما با سه سیستم مدیریت زندگی کردهایم.
مردم ایران، چه شهری، چه عشایر و روستایی، با سیستم مدیریتی «خان»، «ارباب» و «معممین» زندگی کردهاند.
اجازه بدهید من از عنوان «معممین» استفاده کنم، چون بقیه صفات بر خود نهاده است و از نظر علمی درست نیست. نه علما، نه آخوندها، نه روحانی، واقعاً معمم. این یک یونیفورم است، یک تشکیلات است مثل اربابها و خوانین. این سه سیستم مدیریت هرمی کار میکنند. یعنی بالا یک نفر است، بعد یکسری مشاور و پایینتر از اینها مردم قرار گرفتهاند.
شما به عنوان مردم یا در حوزه اینها هستید یا نیستید. اصلاً شبکه ای نیست. اصلاچنین نیست که شما در حوزه دو خان یا دو ارباب یا دو معمم باشید. مراد یا مقلد یک معمم هستید یا نیستید. کل شناخت ما از مدیریتپذیری تا حتی بعد از سالهای ۱۹۳۰ و ۴۰ میلادی یعنی با آمدن رضا شاه که ارتش کمی جلو رفت و ادارات دولتی شکل گرفتند و دادگستری درست شد و غیره به همین ترتیب بود. تا آن موقع چه مدیریتی داشتیم؟ یعنی تا سه نسل چهار نسل قبل، مدیریت ما یا مدیریت هرم خانی بوده یا اربابی و معممی. پس هرکدام از ما یاد گرفتهایم فقط در یک هرم قرار بگیریم و بالای سر ما فقط یک نفر باشد و در واقع نمیتوانیم به جای دیگری هم برویم و این سیستم ادامه پیدا میکند. از وقتی که میتوانیم به یاد بیاوریم و ایران شکل کلی خودش را پیدا کرد و یک دولت- ملت شد، از شاه اسماعیل و شاه عباس صفوی به بعد، شاه رئیس ایل غالب بود، رئیس ایل بزرگتر بود. یعنی دقیقاً بالای هرم، حتی تا اوایل دوران رضاشاه، ملوک الطوایفی داشتیم. در زمان قاجار هم اصلاً اسم ایران، ممالک محروسه ایران بوده است، یعنی ملوک الطوایفی رسمی بوده است. اساساً بعد از اینکه مشروطیت را درست کردیم این مسئله تا سال ۱۹۶۲ میلادی، یعنی چیزی که به آن انقلاب سفید گفتند یا اصلاحات ارضی به همین سه هرم ختم میشد.
مردم ایران کلاً چه شهری و چه مردم عشایر و روستایی با سیستم مدیریتی «خان»، «ارباب» و «معممین» زندگی کردهاند. این سه سیستم مدیریت هرمی کار میکنند. یعنی بالا یک نفر است، بعد یکسری مشاور و پایینتر از اینها مردم قرار گرفتهاند.
چند آمار برای روشنتر شدن بدهم: در سالهای ۱۹۰۶ تا ۱۹۶۲، در کلیه این مجالس، نمایندگان مردم، صرف نظر از اینکه به طور مستقیم انتخاب میشدند یا تقلبهایی وجود داشته، همیشه بیش از ۵۰درصد یا خودشان خان و ارباب بودهاند یا پدرانشان ارباب و خان بودهاند. میبینیم حتی اگر آزادیهایی هم داشتیم و امکان قانونگذاری در مجالس بعد از ۱۹۰۶ تا ۱۹۶۲ بود، خانها و اربابها و کمی هم معممین مجلس قانونگذاری را گرفته بودند. یعنی حتی از نظر خود سیستم مشروطه هم ما نتوانستیم از آن سه هرم بیرون بیاییم. این را اضافه کنیم به مسئله سیستم تولید. تا سال ۱۹۷۰ میلادی ما سیستم تولید صنعتی به شکلی که با صنعت بهطور عمده آشنا شویم، نداشتیم. در مدیریت این سه هرم، فرد به معنی فردی که شهروند است و میتواند با انتخاب خودش قوانین حاکم بر جامعه را بریزد و بنویسد، وجود نداشته است.
ارتباط این سه روش مدیریت با فرهنگ شفاهی و فرهنگ کتبی چیست؟
اینجا بحث ما به دو مرحله تقسیم میشود. یکی اینکه در مدیریت و مدیریتپذیری بالاخره ما حاصل آن مدیریت جامعه هستیم. در مدیریت جامعه، حتی بعد از ۱۹۰۶ هم که ما قانون اساسی داشتیم و حتی مجلس تا ۱۹۶۲ وجود داشت و قانونگذاری هم میشد، این قانونگذاریها عملاً به منافع مستقیم مردم، حتی اگر رأی هم میدادند، برنمیگشت. برای اینکه خانها و اربابها و معممین نمایندگان آن روستائیان و عشایری نبودند که ۷۰ تا ۷۵درصد مردم را تشکیل میدادند. در واقع اینطور نبود که آن روستاییان احساس کنند که با رأی دادن خود میتوانند قوانینی به نفع خودشان بگذارند.
این باعث میشود که به تدریج یک انسان، یک فرد، همان سیستم مدیریتی را که یاد گرفته است، پیش ببرد. فرد در خانواده پدرسالاری، یا در قبیله و فامیل بسیار بزرگ است. یعنی فرد از یک خانواده یا از یک قبیله یا آبادی یا روستا مهمتر میشود. همین باعث میشود یک شهروند فکر نکند که میتواند با رأی دادن خود قوانین حاکم بر دولت و ملت را عوض کند. یعنی در واقع در بین مردم ایران، تا سال ۱۹۶۲، آن فکر، آن روزمرگی که فرهنگ شفاهی، فرهنگ رأی دادن و فرهنگ شهروندی ایجاد میکرد در اکثریت مردم ایجاد نشده بود.
ایرانیها وقتی مشکلی پیش میآید، همیشه میگویند کسی دیگر مقصر است. درست است. برای اینکه کسی دیگر تصمیم گرفته است. عکسالعمل «من» هم این میشود که مسئولیت ندارم. کسی دیگر تصمیم گرفته و تصمیم او غلط بوده است و من درست تصمیم غلط او را اجرا کردهام.
بعد از سالهای ۱۹۶۲ تا ۱۹۶۸ بزرگترین مهاجرت را از روستاها به شهرهای بزرگ و کوچک در ایران داشتهایم. چرا که سیستم تولیدی ۶۰۰ ساله شکسته شد و حتی همین مدیریت نیمبند خان و ارباب هم شکسته شد و تنها مدیریت قسمت معممین ماند. برای بیش از ۶۰درصد مردم ایران، یک سیستم تولیدی که بیش از ۶۰۰ سال، از زمان غازان خان – قرن هفتم هجری شمسی – وجود داشت، شکسته شد و هیچ چیز دیگری جایش را نگرفت.
از نظر مطالعات آنتروپولوژی (انسانشناسی) میدانیم که وقتی سیستم تولیدی مردمی را بشکنید، به عمد و بدون اینکه خودشان دخالت کنند، آنها به اولین چیزی که بازمیگردند همان سنتهای خودشان است. برای اینکه چیز دیگری ندارند. این بود که بعد از اینکه خان و ارباب از بین رفت، به طور واقعی کلمه، سیستم تولیدی هم شکسته شد. اینها که مدیریت بلد نبودند، یک انسان عشایری مدیریت بلد نبود، چرا که همان سال ۱۹۶۲ که زمین را به دهقان دادیم و گفتیم برو مدیریت کن، همان روز بچه هفت سالهاش را هم به مدرسه بردیم. درصورتی که این بچه میبایست سه نسل قبل به مدرسه میرفت که به پسرش و نوهاش از راه دانش و خواندن و نوشتن یاد میداد چگونه مدیریت کند.
عدم رعایت یک سیستم مدیریت صحیح و از بین بردن مدیریتهای موجود، باعث هرج و مرجی شد که متاسفانه پاسخ آن را جامعه به شدت دارد میدهد و آن مهاجرت بسیار زیاد افرادی با فرهنگ شفاهی، با سیستم تولیدی شکسته است که سنت خودشان را به شهرها آوردهاند. آن سنت در واقع بیشتر در قالب معممین بود و همانها بودند که توانستند قدرت سیاسی و اجتماعی را به دست بگیرند. یعنی در واقع مدیریت را میشود گفت داریم دوباره اختراع میکنیم و میسازیم و میبینیم. حتی میشود گفت مسئله دادهپردازی و تلفنهای دستی، کامپیوتر، تلویزیون و ماهواره دارند دوباره ما را از یک سیستم مدیریت خان و ارباب به یک مدیریت سیستم سرویس و خدمات برمیگردانند. این جای خوشحالی است ولی اگر یک روزه نمیشود، اشکالی ندارد. منظورم این است که وقتی یک انسان زمان و فرهنگ شفاهیاش با کوچنشینی گره خورده است، با دیم گره خورده است، سه نسل و چهار نسل دیرتر وارد عرصه نوین اجتماعی میشوند به اینجا میرسیم که امروزه ۷۰درصد آن ۷۲ میلیون مردمی که در ایران هستند، در شهرها زندگی میکنند و ۳۰درصد در روستا. بازهم ۷۰درصد مردمی که در شهرها زندگی میکنند مبانی ضربالمثلهایشان، مبانی گفتههایشان، مبانی درسهایی که از پدر و پدربزرگها، مادر و مادربزرگهایشان گرفتهاند، فرهنگ شفاهی و روستایی است.
آنها با مهاجرت و کوچنشینی دائمی روبهرو بودهاند، با روحیه خاص تعاونی کوچشینی روبهرو بودهاند. با روحیه خاص تعاونی افراد یک روستا در مقابل حمله مثلا گرگها روبهرو بودهاند. این فرق میکند. فرد در سیستم هرم ارباب، خان و معمم، مسئولیت جمعی دارد. چرا میگوییم ما مسئولیتپذیر نیستیم. یکی از اعتراضهای ما به خودمان این است که ایرانیها مسئولیتپذیر نیستند. من مسئولیت را وقتی میتوانم بپذیرم و مسئولیتپذیر باشم که فرمان هم بدهم. وقتی فرمان نمیتوانم بدهم، در سیستمی هستم که دیگری فرمان را صادر میکند و طبیعتاً بایستی این مسئولیت را به یکی برگردانم.
در برنامههای قبل گفتیم که ایرانیها وقتی مشکلی پیش میآید، همیشه میگویند کسی دیگر مقصر است. درست است. برای اینکه کسی دیگر تصمیم گرفته است. عکسالعمل «من» هم این میشود که مسئولیت ندارم. کسی دیگر تصمیم گرفته و تصمیم او غلط بوده است و من درست تصمیم غلط او را اجرا کردهام.