تاریخ چاپ
بحث ساختاری در حوزه روانشناسی به چه معناست؟ آیا میتوانیم جامعه را یک واحد زنده ببینیم که دارای روح و روان است؟ آیا میتوانیم از «هویت ما» سخن بگوییم و اینکه هویت ما چیست؟
حسن مکارمی، روانکاو و پژوهشگر دانشگاه سوربن، در دومین قسمت از سلسله گفتوگوی ما ایرانیان از نگاهی دیگر به این پرسشها پاسخ داده است.
بحث ساختاری در حوزه روانشناسی به چه معناست؟
مکارمی: روان انسان ساختار پیچیدهای دارد. انسانها وقتی وارد گروه یا جمع میشوند، پیچیدهتر میشوند و بعد وقتی اینها در قالب یک فرهنگ هستند، زبان مشترک دارند و این فرهنگ به صدها سال پیش برمیگردد، وقتی که این فرهنگها به شکل یک موزائیک فرهنگی بغل هم قرار میگیرند، وقتی که در طول تاریخ این فرهنگها دچار توفانهای جنگ و اشغال و قتل عام و حملههای طولانی مدت با تاثیرات عمیق زخم روانی قرار میگیرند، مسائل به حدی درهم میروند و پیچیده میشوند که ما اگر بخواهیم این مطالب را به شکل جزئی بررسی کنیم کلاف از دست مان بیرون میرود.
چه جامعهای سالم است و ما با چه شاخصی میتوانیم مسئله سلامت و بیماری آن را اندازه بگیریم؟ اگر بگیریم که احساس خوشبختی اکثریت مردم یک جامعه بسیار مهم است، از کدام درصد و میزانی به بالاتر، یعنی جامعه از حداقلی از سلامت برخوردار است؟ آیا تعادل و هماهنگی آرمانی را لازم است در نظر بگیریم؟ آیا یک هویت ملی همگون را باید به عنوان سلامت در نظر بگیریم؟
اگر بخواهم مثال بزنم مثل یک کوهستانی میماند که اگر بخواهیم یک سلسله جبال کوه را نگاه کنیم باید پرواز کنیم برویم بالا و شکل این سلسله کوهها را ببینیم. ولی اگر بخواهیم به هر تپه بپردازیم، با ارزش هست ولی عملی نیست.
ساختاری به این معناست که ما سعی میکنیم که چه روان یک انسان، چه روان فرهنگی یک جامعه یا مجموعه فرهنگهائی را که در کنار هم زندگی میکنند به شکل ساختاری نگاه بکنیم. نگاه ساختاری به ما امکان میدهد که بتوانیم حداقل دکور و یا آن منظرهای را که میخواهیم در آن موضوعی خاص را بررسی کنیم، ببینیم.
با این تعریف از بحث ساختاری آیا میتوانیم جامعه را یک واحد زنده ببینیم که دارای روح و روان است؟
ما براساس ترمینولوژی واژههایی که داریم اگر بخواهیم احترام بگذاریم به این واژهها، روح و روان و جان فردی است، در یک انسان هست. برای اینکه ساختار مشخصی دارند، کارکرد مشخصی دارند و یک تعریف مشخصی دارند. ولی در مورد یک جامعه ما میتوانیم از حافظه تاریخی، هویت فرهنگی، سنتها و آداب و رسوم، اسطورههای یک جامعه یا پایههای مشترک زندگی و فرهنگ صحبت کنیم. اینها در ضمن اینکه کلی هستند، تابع زمان و مکان هم هستند و براساس حادثههای مختلف هم تغییر میکنند
به این ترتیب آیا میتوانیم از هویت ما صحبت کنیم و بگوییم هویت ما چیست؟
هویت ما در حقیقت همان هویت فرهنگی ماست. هر چه دور بزنیم دور این قضیه و بالابرویم و پایین بیاییم، هویت ما، هویت فرهنگی ماست و شاخص عمده آن هم زبان است.
در واقع کاری که از فروید شروع شد و آمد تا ژاک لاکان (روانپزشک و روانکاو فرانسوی)، براساس ایدههای فردینان دو سوسور, این است که زبان به عنوان یک ساختار اساسی و بنیانی حتی پایههای اندیشه ما را تشکیل میدهد و این فرهنگی که شاخص آن زبان هست، وقتی که دولت و ملت و فرهنگ هم همراه باشند و در یک مسیر بروند، یعنی اینکه جامعهای باشد که یک فرهنگ دارد، یک زبان دارد، یک دولت و ملت دارد این یک هویت ملی- فرهنگی مشخص ایجاد میکند که به عنوان مبنا خیلی راحت میشود آن را تعریف کرد.
مثالهای متعددی در این دنیا وجود دارد. مثلاً امروز یونان را در نظر بگیرید. جامعهای است که زبانش یک زبان بسیار قدیمی است، ولی خوب نو شده و یک زبان است. ملت و دولت آن و حتی مذهبش همه ارتودوکس هستند. این یک هویت ملی دارد. مثلاً اینجا من یک متنی را به نظرم آمد که یکی از هم میهنان نوشته، میخوانم ببینیم ایشان چه میگویند برای اینکه بررسی بهتری کرده باشیم. ایشان مینویسند: «علت عقب ماندگی ایرانیان چیست؟ قبلاً توسط دانشمندان، نظریهپردازان و روشنفکران قبل و بعد از انقلاب مشروطه این جواب داده شده است و علت را نه در عدم توجه به قانون، نه در عدم توجه به مذهب و حتی نه صرفا در مشکل فرهنگ دیدهاند. زیرا برای مثال با اینکه مذهب در عدم اسراف اصرار دارد، اما اسراف توسط مذهبیها هم انجام میشود. همچنین قانونی برای عدم اسراف در غذا خوردن نمیتوان تعیین کرد و در صورت وضع قانون میتوانند آن را دور بزنند. بالاخره آنها ابتدا ریشه را در فرهنگ دیدهاند، اما متوجه شدهاند که در ایران مشکل بزرگی برای اصلاح فرهنگ وجود دارد و آن مشکل بزرگ خرافات مذهبی است.»
هویت ما در حقیقت همان هویت فرهنگی ماست. هر چه دور بزنیم دور این قضیه و بالابرویم و پایین بیاییم، هویت ما، هویت فرهنگی ماست و شاخص عمده آن هم زبان است.
اینجا خود نویسنده دو، سه تناقض دارد. نویسنده میگوید علت عقبماندگی نه درعدم توجه به قانون، نه عدم توجه به مذهب و حتی نه صرفاً در مشکل فرهنگی است. ازطرف دیگر میگوید مشکل بزرگ فرهنگ خرافات است. ببینید فرهنگ یک مجموعه قوانین و احترام به آن است. نمیشود گفت فرهنگ اشکالی دارد یا ندارد، ولی از یک طرف مردم به قانون احترام میگذارند یا نمیگذارند. فرهنگ مجموعه مذهب و رعایت آن است. فرهنگ، فرهنگ است. یک مجموعه کلی است و اینجا وقتی ایشان اشاره میکنند به اصلاح فرهنگی، معلوم است که اصلاً به آن شکل به فرهنگ توجه نکردهاند. فرهنگ را نمیشود به شکل ارادهگرایانه اصلاح کرد. فرهنگ مجموعه ضربالمثلها، متلها، مجموعه شعرها و بازیهای عامیانه است. مجموعه آن چیزی است که ما در سلام و علیک، احترام به دیگران و عدم احترام به دیگران داریم. آن چیزی که در طی نسلها به وجود آمده، قابل اصلاح نیست. میشود آموزش داد ولی اصلاح، نوعی نگرش خیلی سطحی به فرهنگ است. پس در واقع اگر مسئله این است که از خرافات دلگیریم به خاطر اینکه فرهنگ ما را ضایع و خراب کرده است و نمیگذارد حرکت کنیم و برایمان مشکل ایجاد کرده، اول حدود و ثغورش را تعیین کنیم و بعد بگوییم خرافات از کجا میآید و بعد ببینیم که آیا همه آن چیزی که ما به نام خرافات دستهبندی میکنیم، باید یکجا دور ریخت و اگر دور بریزیم، چه چیزی جایش بگذاریم؟ این خیلی مسئله مهمی است. آیا مثلاً طب سنتی و گیاهی را خرافات میدانیم؟ در صورتی که میدانیم خیلی از جوامع توانستهاند طب سنتیشان را حتی به دانشگاههای خیلی سطح بالای اروپا و آمریکا برسانند، مثل طب سوزنی.
آیا مثلا سنتهایی را که ریشههای صد ساله دارند و بستگی به تولید ما دارند که تولید روستایی بوده است، میشود کنار گذاشت؟ آیا سنتهای ازدواج و عروسی و نامزدی و جشنها را یک دفعه کنار بگذاریم چون در اینها خرافات وجود دارد؟ اینها مطالبی است که هزاران سال، صدها سال دور هم جمع شدهاند و به ما یک فرهنگ دادهاند. احترام به این فرهنگ و تحلیل ساختاری آن که در واقع هویت ما از آن بیرون میآید خیلی مهم است.
جامعه ایران در طول بیش از سه دهه اخیر دورههای پرتلاطمی را پشت سر گذاشته است. انقلاب، جنگ، مهاجرت بخش بزرگی از ایرانیان به اروپا و آمریکا، بی توجهی به امکانات واستعدادهای جامعه… آیا میتوان گفت جامعه ایران یک جامعه زخم خورده است که نیاز به واکاوی و مداوا دارد؟ در غیر این صورت چرا نمیتوانیم با استناد به همین بحرانهای اجتماعی یادشده از جامعه بیمار سخن بگوییم؟
بیمار در مقابل سالم است. چه جامعهای سالم است و ما با چه شاخصی میتوانیم مسئله سلامت و بیماری آن را اندازه بگیریم؟ اگر بگیریم که احساس خوشبختی اکثریت مردم یک جامعه بسیار مهم است، از کدام درصد و میزانی به بالاتر، یعنی جامعه از حداقلی از سلامت برخوردار است؟ آیا تعادل و هماهنگی آرمانی را لازم است در نظر بگیریم؟ آیا یک هویت ملی همگون را باید به عنوان سلامت در نظر بگیریم؟ چه مدل اجتماعی برای سلامت داریم؟ شاید بتوان از یک نوع تروماتیزم روانی (به معنای زخم) یا زخم روانی برای یکسری از جوامع سخن گفت، ولی کاربرد بیمار برای یک جامعه، کمی سنگین است.
من به این نکته به طور دقیق، بعد که کمی مقدمات بحث را روشن کردیم، وارد میشوم. مسلماً جامعه ایران، جزو یکی از جوامعی است که تروماتیزم یا زخم روانی عمیق دارد. نه یک بار، آن هم دو، سهبار. ولی این عمدتاً به دلیل مسائل سی سال اخیر نیست. زخمهای روانی جامعه طولانیترند و دراثر حوادث بسیار بزرگتری ایجاد میشوند. این است که اگر اجازه بدهید در مورد ایران و زخمهای روانی آن، بعد میپردازیم. چون این یک بحث خیلی اساسی برای شناخت جامعه خودمان است.