تاریخ چاپ
روزنامه سیاسی ، اجتماعی ، اقتصادی و فرهنگــی
۲۱ مرداد ۱۳۹۵ - 7 ذی القعده 1437 - 11 اوت 2016
روزنامه همدلی
دکتر حسن مکارمی- دکارت و کارتزین ها در منطق، روابط علت و معلولی قابل مشاهده و اندازهگیری و ملموس را مورد نظر دارند که از طریق حواس ما مستقیم و غیرمستقیم قابل درکند و از قوانین طبیعی پیروی میکنند، همچون قوانین اندازهگیری رابطه وزن و سطح و حجم. از طرف دیگر در حیطه ماورای طبیعی بهدامان روابطی از علت و معلول ها میافتیم که ریشههای آنها نه همگون هستند و نه قابل تجربه و لمسشدنی. ریشه روابط ماورای طبیعی به پیوستگی اختراع روح تا خدایان و خدای یگانه باز میگردد. درنخستین نظام دادهپردازی آدمی، پس از نامگذاری، نیازمند آن بودیم که رابطه نامیده شده زندههایی که در نظام دادهپردازی با دیگر نامیدهشدگان در رابطه است، پس از مرگش نیز حفظ شود. بنابراین، جای خالی رفتگان را با این حاضرِ غایب پر کنیم، مثلاً روح پدر… این امر بتدریج گسترش یافت و این حاضر غایب به اجسام و اشیاء و پدیدههای طبیعی سرایت کرد و اراده آنان را برای روابط علت و معلولی اختراع کردیم. و در تکامل همین پدیده است که به پدیده مطلقی رسیدیم که یگانه است و از تمامی وسایل و ابزار شناخت فردی و جمعی آدمی میگریزد، بهگونهای که دور چرخشی شناخت کامل شده و باز به ندانستن مطلق نخستین میرسیم. در حد فاصل روش مستقیم دکارت و باورهای ماورای طبیعی، یعنی میان این دو افراط و تفریط، امروزه می توان از کشف و بهکارگیری سه منطق یا سه ابزار مکمل دیگر در درک و تجزیه و تحلیل هستی نیز یاد کرد. منطق نخست، به روند حرکت فرهنگ انسانی باز می گردد. آنرا فرهنگ ذات آدمی بنامیم. منطقی که در نهاد فرهنگ آدمیست از زمانی که به اختراع و بهکارگیری ابزار نمادپردازی پرداخته است، حدود یک میلیون سال قبل. منطق دوم به فرهنگی باز می گردد که «من» در آن محاط شده است. به ذات نمادهای زبانی و سنتی او باز میگردد. فرهنگی که ریشه در مادر، در زبان مادری، در گویشها، تکیه کلامها، شعرها، و روشهای رابطه فرهنگی سنتی با دیگران، با جامعه و هستی با بایدها و نبایدها دارد. و سومین منطق، همان منطق نهفته در هویت درونی «من»، پایه ضمیر ناخودآگاه، است که منطق درونی کارکرد این ضمیر را میسازد. در نخستین منطق فرهنگ ذات آدمی جای پای یونگ، در منطق دوم جای پای ایلیاده و در منطق سوم جای پای فروید و لاکان را مییابیم. کارکرد هر سه منطق پنهانی است و نهفته. شناخت حرکت انسان، تاریخ آدمی و رابطه او با هستی، تنها با استفاده از لایه بیرونی یعنی منطق و روش کارتزین، اگر چه بسیار لازم و مفید و غیرقابل اجتناب است، ممکن نیست. همچنان که در شناخت عالم ماده تنها قوانین حاکم بر اجسام بزرگتر از مولکول، کوچکتر از مولکول و فتونهای نور یکی نیستند و نیازمند سه منطق گوناگونیم و از این نظر نه نگرانیم و نه متعجب و برعکس شادمانیم که دلیل عدم کارکرد هر منطق را در سه دنیای متفاوت میشناسیم و روابط پدیدهها را درک میکنیم. میشل فوکو در آنجا که به نقد دکارت و سارتر میپردازد، و از انسانگرایی، محورسازی انسان بهمثابه ارزش نهایی سخن میگوید وآن را به نقد میکشد، برای یافتن ارزش جایگزین مینویسد که ساختارگرایان؛ روانکاوی لاکان و جامعهشناسی (قومشناسی) کلود لوی استروس ارزش های آینده را به ما خواهند آموخت. از همینجا است که فوکو قرار دادن دیوانگی را در مقابل منطق متعارف بیهوده میپندارد. و میگوید مناسب تر است که دیوانگی را با استفاده از خودش تعریف کنیم. با چنین گفتمانی، میشل فوکو حوزه منطق را وسیعتر میکند. بدینگونه مکان برای آوردن دیگر ابزار اندیشیدن و فهمیدن، غیر از منطق دکارتی، فراهم می شود بدون آن که به آن رنگ دیوانگی بدهیم.