تاریخ چاپ
آنچه در این نوشته آورده میشود، عشق در پهنه میدان روانکاوی بالینی است و بهویژه در نوشتههای زیگموند فروید. راه دیگر روشن کردن میدان کار این نوشته بیان این نکته است که عشق در این نوشته سر آن ندارد که بهسراغ عشق در پهنههای اسطوره، ادبیات، فلسفه و جنبههای چند بعدی آن در ژرفای تاریخ، مذهب، عرفان برود. گرچه هرکدام از این میادین با عشق سر و سرّی ویژه دارند.
فروید در مجموعه نوشتههایش مفهوم عشق را به شمارههای فراوان و از زاویههای گوناگون بهکار میگیرد چون: عشق جنسی، عشق و تکانه مرگ، عشق به بشریت، عشق شاعرانه دوران تازه جوانی و بلوغ، عشق واقعی، عشق احساسی همگانی، عشق با انتقال احساس به دیگری، عشق مشترک، دو سویه، عشق ممنوع. فروید از معشوق، آنچه موضوع عشق است آغاز میکند و به عشق به... ختم میکند.
فروید در جاهای گوناگون از عشق، علاقه، شیفتگی خودبازشناسی و خودشیفتگی یاد میکند. شاید گفتار کلیدی او را در نوشته «فشرده روانکاوی بالینی» بیابیم که میگوید: «برای کودک، پستان خوراکرسان مادر نخستین باب عشقی- جنسی است، عشق با ارضاء نیاز خوراکی خود را مینمایاند. در نخستین زمان کودک میان پستان مادر و بدن خود جدایی نمیشناسد. آنگاه که کودک در مییابد که پستان را کم دارد، جدایی آن را با بدن خود میفهمد، از اینجا پستان را در «خارج» از خود مییابد و آن را چون «چیز خارجی» مییابد چیزی که در خود پارهای از سرمایه خودشیفتگی نخستین را بههمراه دارد و در شخص مادر به کمال میرسد. مادری که نهتنها به کودک خوراک میرساند، بلکه او احساسات مطلوب و نامطلوب فراوان دیگری را نیز بیدار میکند.
بهلطف اینهمه توجه مادر نخستین دلربای کودک میگردد. این پیوند دوگانه، مادر را در مکانی یگانه، با ارزش، دور از همه سنجش و همیشگی میگذارد. بههمینگونه مادر در دو سوی، هم نخستین و هم پرتوانترین موضوع عشق میشود: نمونه همه عشقهای آینده کودک».
در این نوشته کوتاه مفاهیم عشق و موضوع مورد عشق (معشوق)، مرزهای داخل و خارج بدن، سرمایهگذاری خودشیفتگی نخستین آدمی، خوراک و نخستین احساس گرسنگی خود مینمایانند. در نوشته دیگری فروید به دو نیاز اساسی و بزرگ آدمی، عشق و گرسنگی اشاره میکند، در همایشهای تازه درباره روانکاوی بالینی، این «نمونه» راه باز میکند. فروید در «سه مقاله در نظریه جنسیت» میآورده: «بیبهانه نیست که شمایل کودکی که پستان مادر را میمکد چون سرمشقی در پیوندهای عاشقانه بهکار میآید». کشف موضوع مورد عشق، در واقع کشفی است دوباره. در آغاز کارش فروید عشق را با هیپنوز (خواب مصنوعی) میسنجد و مینویسد: «رفتار کودک با پدر و مادر مورد علاقهاش و نیز گونهای از پیوندهای عاشقانه و رها کردن تمامی خود در دیگری، پیوند شخص هیپنوز شده و هیپنوز کننده را بهیاد میآورد»... «بههمپیوستگی و گرهخوردگی ویژه و اطاعت بیچون و چرا از ویژگیهای عشقاند». (در نوشته «معالجه روانی»).
فروید با سودجویی از اصول نیاز (Libido) و تکانه (Pulsion) به ردیابی کارکرد روان میپردازد و حالت عاشقی، خودبازشناسی (Identification) شیفتگی و تفاوتهای آن را مینمایاند. در نوشته «در معرفی خودشیفتگی» میآورد: «در عشق فرد خود را در موضوع مورد عشق (در معشوق) رها کرده است. در حالیکه در خودبازشناسی، من از ویژگیها و خصوصیات طرف غنی میگردد». در جای دیگر میآورد: «در نهاییترین مرحلهای که نیاز به چیز یا موضوع دست می یابد همان شیفتگی عاشقانه است، چون از دست دادن شخصیت واقعی خود، در مقابل شخصیت معشوق». در نوشته «روانشناسی تودهها و موشکافی من» فروید میآورد: «در شیفتگی، معشوق از نگاه نقادانه آزاد است».
برای پیشبرد بیشتر شکافتن مفهوم عشق در روانکاوی، اجازه دهید کمی در مورد کارکرد، نظریه تکانه سخن بگوییم. هدف تکانه از بین بردن برانگیزنده خود یا سیراب کردن نیازی است که تکانه را ساخته است. (شکل شماره ۱)
چشمه کالبدی تکانه:
کارگزار برانگیزاننده در یک اندام که نیاز را میسازد
تکانه
هدف تکانه
شکل ۱
تکانهها گوناگوناند چون: تکانه من، تکانه اجتماعی، تکانه جنسی، تکانه خشونت، تکانه دستیابی بر دیگری. تکانه جزیی ترکیبی از تکانه جنسی و تکانه دهانی، تکانه خود- تبدیلی، مجموعه نیازهایی که به کارکرد کالبد ربط دارند چون گرسنگی، تکانه مرگ، تکانه زندگی، تکانه خوشبختی...
نیاز (Libido) را از فرهنگ واژههای روانکاوی نوشته لاپلانش (Laplanche) میآوریم: نیرویی که از جابجایی تکانه جنسی به وجود میآید که به جشمه به وجود آورنده تکانه، به هدف این تکانه و یا به موضوع این تکانه پیوند می یابدف چون نیاز من، نیاز موضوع، نیز خودشیفتگی.
فروید برای شکافتن بیشتر نظریه خود از چند «اصل» سود می جوید، چون اصل دوگانگی (عشق و نفرت)، اصل لذت، اصل تولد. گویی فروید کارکرد جریان الکتریسیته را در یک مدار پیش روی داشته است.
مقاومت
پیل
جریان
ولتاژ
شکل ۲
آنجا که فروید میگوید: «...پس از خروج اِروس Eros (نیروی جنسی و عشق) تکانه مرگ آزاد است تا خود را تحمیل کند» (در نوشته «من و نهاد») یا آنجا که مینویسد: «نیازهای تکانهای اختلاف سطحهای تازهای به وجود میآورند» به شیوهای از کارکرد شمای بالا بهره میجوید.
بهگفتار فروید در مورد عشق بازگردیم. در نوشتهای به نام «رییس شِربِر» مینویسد: «فرد در جریان رشد خود و در راه بهدست آوردن موضوع عشقی خود، تکانههای جنسی خود را در یک واحد خود- جنسی جمع میآورد و در این راه بدن خود را نخستین موضوع عشق قرار میدهد». در اینجا پیش از ادامه گفتار خود به گفتههای بیشتری از فروید روی آوریم:
- در «روش روانکاوی بالینی» مینویسد: «ارجگذاری بیش از اندازه به زن مورد علاقه به این بهانه است که هرکدام تنها یک مادر داریم و در شناخت او هیچ شکی نداریم».
- در شناسایی خودشیفتگی میآورد: «شیفتگی عاشقانه، طغیان نیاز من است بر موضوع این نیاز. این شیفتگی نیروی آن را دارد تا در "خود فروبردن نیاز" را از بین ببرد و "انحراف" را به میدان بکشد. این شیفتگی موضوع نیاز خود را تا پایه خواست والای جنسی بالا میبرد».
- در «روانشناسی تودهها و موشکافی من» میگوید: «کسی که جنسیت را از زمره مسايلی میداند که مقام انسان را پایین میآورد، میتواند از واژه یونانی اِرُس Eros سود بجوید که ترجمه آلمانی آن همان Liebe (عشق) است».
- در «مفهوم کلی زندگی عاشقانه» میآورد: «گاه که موضوع تولید یک میل و خواست به درون میرود و گم میشود، مجموعهای از موضوعهای دیگر آن را جانشین میکنند. هیچکدام از این موضوعها رضایت خاطر را فراهم نمیآورند. چنین است که از شاخه به شاخه پریدن در انتخاب موضوع مورد عشق خود را توجیه میکند، میتوان آن را «عطش تحریک» یا پیگردی و جستجوی موضوع عشق تازه نامید».
بیآنکه در اینجا بتوانیم در تئوری ژاک لاکان، روانپزشک و روانکاو بالینی فرانسوی، مفهوم «موضوع مورد عشق» یا «اولین موضوع مورد عشق» یا «دلیل پیدایش هوس» که او آن را با حرف «a» نشان میدهد، بشکافیم، میآوریم که وی این مفهوم را پیوسته گمشده و پنهان و دستنیافتنی میخواند. از سوی دیگر لاکان بر این باور است که فرد روانپریش دلیل پیدایش هوس خود را گویی یافته است، به دنبالش نمیگردد و این به شکلی «خارج از این جهانی» بودن این افراد را گوشزد میکند. فروید نیز بر این باور است که «حالت عاشقانه» چون نمونهای از روانپریشی قابل بررسی است. رواننژندان موضوع عشق خود را یکی با دیگری جایگزین میکنند و افرادی که ساختار روانی ناخودآگاه آنان را از یک نوع منحرف میخوانیم، در اینان این موضوع اولیه میل، به سوی اشیاء و اجسام باز میگردد.
باری، عشق با رابطه مستقیم خود با بدن عاشق با تصویر ناخودآگاه از بدن، با مرزهای داخلی و خارجی این بدن و این تصویر ، میان خود و مادر، با رابطه خود با خوراک و لذت، با فرضیهها و نظریههای فروید، با سودجویی از تکانه، نیاز و اصول گوناگون و در انتها با بیان «لاکان» چون رابطهای با اولین موضوع مورد عشق «a» را بهگمان من میتوان در این بخش از نوشته شولو- روانپزشک و روانکاو فرانسوی- در کتاب خود به نام «۴۷ روز خارج از مرگ و زندگی» باز یافت: «اگر دوست داشتن به روایت لاکان، بخشیدن آن چیزی است که نداریم، این «کمبودِ» سرگردان ما را وامیدارد تا آن را در میان واژههای از پیششناختهشده محدودی بازگردیم (چون رواننژندان وسواس فکری) و یا در میان هر واژهای که از راه برسد (چون رواننژندان هیستریک)... آنچه مایه حیرت است در آن حالت اغماء این است که در آنجا همهچیز حقیقی است. فراسوی تشابه. در بازگشت از حالت اغماء، رها کردن این همه حقیقت مشکل است. بههرحال میبایست تظاهر کرد، وگرنه دیوانهتان میخوانند... حالت عاشقانه تغییر کامل مرزهاست. همه چیز تازه، نو، زیبا و سراسر امید است... عجیب نیست که حالت عاشقانه را چون یگانگی خواندهاند. حالت عاشقانه هرکدام از ما را تا درون مرزهای گرمای خود میبرد... اگر دیگری شما را دوست دارد، شما را به مرزهای خود راه میدهد... مرزهای او مرزهای شما میشوند، و مبانی و مراجع او، مبانی و مراجع شما... هر کدام ما با زنجیرهای از واژههای پیوسته، در جایی زندگی میکنیم که بهگونهای آن را مرزهای بسته خود مینامیم چون حیوانات که با ادرار خود این مرزبندی را بهوجود میآورند، ما این مرزبندی را با این واژهها میسازیم. آن کس که سفر حالت اغماء را پیموده باشد این جهان دیگر را درمییابد، جهانی دیگر ولی نه در مکانی غریب. با این واژههای شخصی، شخص در حالت اغماء اگرچه در جای دیگر است، ولی مرزهای خود را ترک نکرده است. تنها استثناء بر این حالت، حالت عاشقانه است».
* این نوشته نخستین بار در انجمن روانکاوان شهر لیموژ فرانسه در سال ۱۹۹۷ ارائه شده است.