«دل» و «ناخودآگاه»

در این دسته به چاپ رسیده است روانكاوی

تاریخ چاپ  

 

                                       _DSC0067 (Copier)

در پای نخست با دوگانگی ویژه‌ای روبرو هستیم. از یک‌سوی پیوند دو مفهوم «دل» و «ناخودآگاه» چنان آشکارند که گویی همگان در نهاد خود آن را می‌دانند و از سوی دیگر گویی تا کنون هیچ‌کس به این پیوند نگاهی عملی نیانداخته است. زیگموند فروید خود به این پیوند‌گویی نیم‌نگاهی دارد. کسی چون او که دریافت خود- «ناخودآگاه»- را به کارکرد واژه‌ها در شوخی و مزه‌پرانی می‌رساند و به سخن و واژه و مثل و گفتار کوچه و بازار چون مبنای کار خود می‌نگرد و نام پدیده‌های دریافتی خود را از اسطوره‌ها  برمی‌گزیند، از خود نمی‌پرسد: چه پیوندی است میان «دل» که در همگی فرهنگ‌های جهان از گذشته‌های دور شناخته شده است و پدیده «ناخودآگاه»؟ «دلی» که نمای آن را با تیری در نهاد بر درخت‌های هر دهکده و دیوار هر شهر دیده‌ایم. فروید در نوشته خود به نام «فروید خود را معرفی می‌کند» می‌نویسد: «برای «ناخودآگاه» نمی‌توان پیوندی کالبدی با مغز یافت. این پیوند، پیوندی است مفهومی چون پیوند با دل». «کسی که به ندای دلش گوش فرا دهد نه به آواهای درهم کوچه و بازار و جرئت آن را داشته باشد که آموزش‌های «دلش» را به‌میدان بکشاند، همواره انسان مبتکری است». فروید به به‌کارگیری این گفته بورن Börne می‌نویسد: «این گفته می‌تواند بی‌گمان ریشه ابتکار من باشد». می‌دانیم که دریافت ابتکاری او اختراع روانکاوی بالینی و کشف «ناخودآگاه» است چون جایی در روان آدمی؛ گویی پیوندی میان دل (ندای دل) و دریافت پدیده «ناخودآگاه». واژه «ناخودآگاه» (inconscient) در فرهنگ واژه‌های آکادمی برای نخستین بار در سال ۱۸۷۸ میلادی آورده شده است. پرسش اساسی ما این ا‌ست که: آیا زیگموند فروید به واژه‌ای شناخته شده مفهومی تازه می‌دهد و یا به مفهوم قدیم «دل» حضوری تازه می‌بخشد؟ تلاش ما در این نوشتار یافتن پاسخی است بر این پرسش.

 

ژوئل دور Joël Dor در کتاب «دستاورد فروید» می‌نویسد: «با ارائه دریافت جای واژه‌ای روانی چون آگاهی بر «ناخودآگاه»؛ فروید مفهوم تازه‌ای را کشف نکرده است بلکه به واژه‌ای موجود معنای تازه‌ای می‌دهد». من گمان دیگری دارم: فروید از این واژه سود می‌جوید تا به پژوهش‌های فردی خود، تا به مشاهدات آن‌چه که در زندگی هرروزه از میدان دریافت ما می‌گریزد چون پارگی اندیشه و منطق، اشتباه لپی، فراموشکاری‌ها در گفتار و کردار، خواب‌ها و روی‌هم‌رفته نشانه‌های بیماری شناخته‌شده روان نژندی‌ها، ساختار ویژه‌ای دهد. واژه «ناخودآگاه» پیش از فروید به معنای «غیرآگاه» به‌کار گرفته می‌شده است. آن‌گونه که امروزه نیز در زبان کوچه و بازار از این واژه این‌گونه سود گرفته می‌شود. پیرامون دو مفهوم «دل» و «ناخودآگاه» گویی همواره مفاهیمی چون آرزو، میل، خاطره، سخن، مهر، عشق، لذت، خوشی، شعر... دریافت می‌شوند. در این نوشته تلاش من شکافتن و گزارش و یا دوباره‌خوانی دریافت ژان فورتن (Jean Fourton) است که در نوشته خود به نام «فروید و بورن» (Freud et Börne) در نشریه لیتورال Littoralشماره ۲ در سال ۱۹۸۱ از آن یاد می‌کند. او می‌نویسد: «فروید در نامه‌اش به فرنزی (Ferenczi) به تاریخ ۹ آوریل ۱۹۱۹ می‌نویسد: «در نوجوانی، شاید برای جشن تولد سیزده سالگی ا‌م، نوشته‌ای از بورن به دستم می‌رسد که آن را با اشتیاق خواندم و پاره‌ای از آن را خاطره نگاه داشتم. هنگامی که این نوشته را دوباره خواندم، و با شگفتی دریافتم که در بسیاری پاره‌ها، واژه- واژه چیزهایی بودند که من همواره به آن‌ها اندیشیده بودم. این نوشته می‌تواند بی‌گمان ریشه ابتکار من باشد». در جای دیگر ژان فورتن می‌نویسد: «در نوشته دیگری به نام «یادداشتی بر فن روانکاوی بالینی پیش از تاریخ» فروید از بورن نوشته‌ای به نام «هنر نویسنده‌ای مبتکر شدن در سه روز» یاد می‌کند، شاید این مفهوم به دستیابی به روش تداعی آزاد معانی، رها کردن هیپنوز و اختراع روانکاوی بالینی توسط فروید کمک کرده باشد». باری اگر آن‌گونه که بورن می‌نویسد، در سه روز به «دل» اجازه دهیم که بی‌محابا بنویسد یا به‌گفته دیگر به تداعی آزاد ادامه دهد، به‌همان روش تداعی آزاد روی دیوان می‌رسیم که زبان «ناخودآگاه» گشوده می‌شود. بورن در این نوشته می‌آورد: «انسان در کشوری بیگانه به دنیا می‌آید، زیستن همان جستجوی این کشور است و اندیشیدن به‌معنی زیستن است. ولی میهن اندیشه «دل» است. در این چشمه است که می‌توان تازگی یافت». از یاد نبریم که فروید «ناخودآگاه» را چون بیگانه‌ای می‌شمارد. مثلی است آفریقایی که می‌گوید: «دل آدمی ‌سرزمینی بیگانه است».

 

باهم سفری کوتاه به چند گوشه جهان بکنیم. در هند، سه‌گونه پزشک وجود دارد. پزشک اندیشه (حکیم)، پزشک سخن (دین ور) و پزشک تن که تنها به چسم می‌پردازد، بی‌گمان پیوندی است میان این سه دانش و سه دستور زرتشت: اندیشه پاک، گفتار پاک و کردار پاک، به‌گونه‌ای دیگر، پندار و گفتار و کردار از راه پاکی به‌گونه‌ای هم‌آهنگ می‌گردند. فروید در نوشته‌ای به نام: «سخنرانی‌های تازه‌ای پیرامون پیش‌درآمد روانکاوی بالینی» می‌آورد: «روانکاوی ناخودآگاه را در جایی میان جسم و روان گنجانده است».

 

در قرن هجدهم میلادی مسمر Mesmer با فرضیه مغناطیس حیوانی خود، برای مداوای بیماران، آهنربایی به شکل «دل» می‌ساخته و آن را بر روی قلب بیماران می‌گذاشته است تا بیماران هیستریک را مداوا کند. در این‌جا دل و مشکلات بیماری روان‌نژندی پیوند زده شده‌اند. در کتاب «هیستری بر شما درود می فرستد» شوولو Chauvelot می‌آورد: «در باور چینیان، فرد و اندام‌های او وجود ندارند، تنها کارکرد مطرح است، کارکردهایی که به اداره کردن بدن می‌پردازند... ا مپراطور راستایی است که به دور آن همه چیز (در یک کشور) می‌گردد، و این راستا در بدن «دل» است و همان پیوندی را با دگر کارکردها دارد که امپراطور با افرادش». مثلی پارسی می‌گوید که «دل شاه بدن است».

 

در ادامه از کتاب یاد شده می‌خوانیم: «...دل چون میهمانداری است و دیگران مهمان. ساکن است و به پشتیبانی اوست که همه‌چیز کار می‌کند، نور می‌پراکند چون خورشید و از راه نمایندگان خود چون چشم و گوش و دریافت و زبان با دیگران بستگی پیدا می‌کند... چون دل- امپراطور مبتلا می‌شود، هوش و دریافت آن‌چه که در بدن می‌گذرد را از دست می‌دهد. اگر ابتلا زیاده شود، عوارضی چون سنگینی قفسه سینه، بی‌حواسی، حالتی میان خواب و بیداری، خنده‌های دیوانه‌وار، خشم و به‌تدریج تب، دردهایی در ناحیه قلب، مغز، حالت بالا آوردن (تا مرگ بیمار) پدید می‌آید. چون انرژی دل کم آید، رنگ زرد می‌شود، نژندی و پژمردگی می‌آید، حالت التهاب حاصل می‌گردد. لیک پیام بدترین دردآور دل، روانی است، چون دلشورگی، میل به خودکشی و فراموشی، گویی راه‌های بستگی دل بسته شده‌اند».

 

دریافت چینیان از دل، «کالبد- روانی» است. برای اینان، دل کالبدی و دیگری دل استعاری وجود ندارد، هر دو یک دل‌اند. گویی اینان همگی واژه‌های روانکاوی بالینی را به یکباره در شیوه دریافتی خود در کارکرد دل فشرده کرده‌اند.

 

در مصر باستان، دل جایگاه اندیشه و منطق بوده است. گویی به شیوه‌ای دوگانگی در برداشت از «دل» با آن‌چه در نزد فرهنگ‌های دیگر آمده است، مشاهده می‌شود.

 

بسیار فشرده به «دل» در فرهنگ اسلامی بپردازیم. گویی از دل برداشتی سه‌گانه شده است: برداشتی کالبدی، روانی و عرفانی. بی آن‌که به ژرفا برویم، از فرهنگ نمودهای اسلامی مالک شبل نمونه می‌آوریم:

 

1- «دل، هسته زندگی است، در یک زمان هم نمود زندگی است و هم نیروی کارانداز آن. در شکل‌گیری نطفه آدمی، دگر اندام‌ها به دور «دل» شکل می‌گیرند».

 

این گفته می‌تواند به شیوه‌ای با پدیده «تصویر ناخودآگاه کالبد» که در مفاهیم روانکاوی بالینی از آن بهره می‌جوییم تعبیر گردد. گرچه برای نویسنده این فرهنگ پدیده مزبور شناخته شده نبوده است، ولی این نشان می‌دهد که چگونه در تصویر ناخودآگاه از اندام‌های بدن آدمی، «دل» در مرکز قرار داده شده است.

 

2- روانی. «دل چون جایگاه اخلاق نگران و مراقب آدمی است». این گفته نیز ما را به دنیای دریافت‌های زیگموند فروید می‌برد که چگونه او روان آدمی را از سه‌پاره می‌داند: نهاد روان. آن‌چه که پاره غیرفرهنگی روان است، آن‌چه می‌باید بی‌واسطه به نیازهای بدن آدمی پاسخ گوید یا این امکان را فراهم آورد، آن‌چه که نزدیک‌ترین پیوند را با کالبد آدمی دارد. پاره سوم را نهاد برتر نامیده است. آن‌چه که چون داوری نماینده اخلاق است، شیوه فرهنگ و آموزش اجتماعی آدمی است، نماینده احساس گناه ریشه‌های آدمی است. و پاره دوم، که آن را من نامیده است. پاره‌ای که همواره نقش میانی را دارد. در میان دو پاره نهاد و نهاد برتر، این من است که به شیوه‌ای نوعی تعادل و هم‌آهنگی می یابد. (این فرضیه در روانکاوی بالینی، به فرضیه اول روانکاوی فروید معروف است). دل چون جایگاه اخلاق نگران چندان از نهاد برتر دور نیست.

 

3- بازهم از فرهنگ نمودهای اسلامی، سومین راستای دل را عرفانی می‌نامد: «بدون شک در مقام بالای روحانی، دل پاره‌ای از شناخت ربانی است. اندامی است که بود ربانی را در آدمی تأمین می‌کند. خالق را که نمی‌توان با چشمان دید با دل می‌توان دریافت، چون واژه قرآنی عین‌الیقین- دیده مراقب و حساس- چشمان دل. در همین راستا واژه باطن‌القلب، چون درون دل را داریم. دل جای ویژه‌ای در قرآن دارد، و حدود ۱۳۰ بار آورده شده است. پس از قرآن عرفا از این مفهوم بسیار سود بردند، و از آن تعبیرها ساختند. حدیثی از پیامبر دل را چون پری در بیابان که باد آن را می‌گرداند و از این رو به آن رو می‌کند، می‌داند. در حدیثی دیگر دل را بالاترین آسمان می‌خواند و در دیگر حدیث جای تخت ربانی‌اش می‌نامد. قرآن دل مومنان را عاری از هرگونه خیال می‌داند.

 

مفهوم دل در قرآن، ادبیات اسلامی و عرفانی جای کنکاش بیش‌تری دارد.

 

به «ناخودآگاه» بازگردیم. زیگموند فروید جهان آدمی و درون آن را تا به ژرفای اسطوره‌ها، شعر، ادبیات، گویش مردم کوچه و بازار، زبان مردم مثل‌ها، ضرب‌المثل‌ها، افسانه‌ها، قصه‌ها و کوتاه‌سخن، آن‌چه که با «واژه آدمی‌ساز» سروکار دارد می‌کشاند. چون دنیایی در انتظار دوباره‌شناسی، چون خرابه‌های باستانی، نیازمند حفاری و دوباره‌یابی، چون موزه‌ای گویا.

 

برای روشن شدن بیش‌تر مفهوم «ناخودآگاه» به نوشته‌های خود فروید مراجعه کنیم.

 

-          در نوشته‌ای به نام «ناخودآگاه در فرای روان‌شناسی» می‌آورد: «نمایندگان تکانه‌هایی که خواستار رهایی بار خوداند، باری که از «میل» آکنده است. تکانه‌هایی هم‌آهنگ، ناوابسته بی‌تأثیر بر یکدیگر و در کنار یکدیگر کارگزاری می‌کنند».

 

-          در جای دیگر همان نوشته می‌آورد: «ناخودآگاه نه زمان می‌شناسد و نه دوگانگی، نه مفهوم منفی، نه مفهوم تردید و نه مفهوم جایگزینی و نه اختلاف میان دو جنس (زن و مرد). واقعیت جهان خارج از خود را به واقعیتی درونی تبدیل می‌کند. ناخودآگاه از دستورهای ویژه خویش پیروی می‌کند، دستورهایی که پیوندهای منطقی آگاهانه عدم تناقض از یک‌سوی و رابطه علت و معلولی از سوی دیگر را نمی‌شناسد».

 

در تفکرات و دریافت‌های گوناگون خود فروید از این فراتر می‌رود و ناخودآگاه را پدیده‌ای می‌شناساند. فراتر از: تنها پیر و کور میل و هوس.

 

-          در نوشته‌ای به نام «پنج روانکاوی بالینی» می‌آورد: «...بیان احساسات بیش‌تر از نیروهای "ناخودآگاه" پیروی می‌کنند تا نیروهای آگاه».

 

-          در «زایش روانکاوی بالینی» می‌آورد: «ناخودآگاه دوباره‌نگاری با دوباره‌توصیفی است که به‌همراهی روابط دیگر چون اخلاق و... شکل می‌گیرد. ردهای ناخودآگاه شاید با خاطرات مفاهیمی ما مربوطند که از دسترسی خودآگاه به دوراند». در این‌جا یادآوری واژه‌هایی چون از دل شناختن یا بر دل شناختن که در زبان فرانسه معادل از بر کردن، یا حفظ کردن فارسی است، بی‌مناسبت نیست.

 

-          در «فراروی روان‌نژندی وسواس فکری» می‌آید: «هر کدام ما در ناخودآگاهش ابزاری دارد که می‌تواند داده‌های ناخودآگاه دیگری را تعبیر کند». این نوشته ما را به‌یاد عبارتی در زبان پارسی می‌اندازد چون: «به دلم افتاده است»، و یا آن‌چه که به هوش دل یا درک از راه دل معروف است.

 

-          نوشته‌ای به نام «تعبیر خواب» می‌خوانیم: «خواست و میل ناخودآگاه، میل کودکانه پس رانده شده است...»

 

در جای دیگر همین نوشته فروید می‌آورد: «من می‌تواند میل‌های ناخودآگاه داشته باشد، در این‌جا به‌جای مقابله خودآگاه و ناخودآگاه می‌بایست از مقابله «من» و آن‌چه که «پس رانده شده است یاد کرد».

 

فروید به‌آسانی ناخودآگاه را خاطرات تلمبار شده می‌داند که در این‌جا، امیال پس رانده شده بخشی از آن را می‌سازد. زیباست به این ضرب‌المثل گواتمالایی اشاره کنیم که می‌گوید: «دل‌ها چون دزدان، فراموش شده را پس نمی‌دهند».

 

-          در نوشته دیگری به نام «درباره خواب» فروید یادآور می‌شود «اگر تنها بگوییم که خودآگاه بخش فرمانده است و ناخودآگاه بخش احساسی فرمانبر، بی‌گمان مطلب را بسیار ساده گفته‌ایم ولی به هر حال همین نکته است که بخش اساسی این پدیده بسیار پیچیده را تشکیل می‌دهد».

 

بی‌گمان در همین رابطه می‌توان از گفته‌هایی چون «گوش کن بین دلت چه می‌گوید» یا «فرمان دل است کاریش نمی‌شود کرد» یا «بگذار دلت انتخاب کند» یاد کرد.

 

-          در یادداشتش درباره «ناخودآگاه» در سال ۱۹۱۵ فروید می‌گوید: «هر عمل روانی از دو مرحله ساخته شده است که بیان این دو مرحله امتحان و حذف صورت می‌گیرد. نخست، کارکرد ناخودآگاه که اگر در خلال امتحان حذف شود، به آنی واپس شده می‌گوییم و به مرحله دوم نمی‌رسد».

 

-          در همین نوشته باز هم می‌خوانیم: «به‌کارگیری گفته‌هایی چون گرفتاری ناخودآگاه یا احساسات ناخودآگاه عموما ما را به عامل کمی تکانه‌ای که محصول واپس‌زدگی است می‌کشاند».

 

فروید با استفاده از واژه‌های احساسات و ناخودآگاه بارها رابطه بین این دو پدیده را گوشزد می‌کند و در گفته بالا تلاش دارد این رابطه را بشکافد.

 

-          در «تعبیر خواب» می‌خوانیم: «راه اندیشه‌های ناخودآگاه که به «آزادسازی» اینان می‌انجامد، آن‌گاه باز می‌شود که به اندازه کافی بارور شده باشد». چه زیباست که ما هم در زبان گفتگو «از سر درد دلش باز شد» سخن می‌گوییم و بی‌گمان آن‌جا سر درد دل باز می‌شود که به اندازه کافی فشار فراهم آمده باشد، یا می‌گوییم خوب حرف دلت را نگاه مدار، توی دلت نگاه مدار. خوب بگو. جالب است که درد دل را «می‌گویند». و باز در روانکاوی بالینی تنها راه خروج داده‌های ناخودآگاه همان سخن گفتن است، آن هم بر روی دیوان و در حضور روانکاو بالینی که چون همراهی است به‌گوش.

 

-          در نوشته «پیش‌گفتاری بر روانکاوی بالینی» آورده است: «ناخودآگاه در زندگی روانی چیزی جز همین نخستین بخش کودکی زندگی نیست». در نامه‌هایش به کارل ابراهام می‌آورد: «جدایی میان خودآگاه و ناخودآگاه در دوران نخستین زندگی کودک وجود ندارد. در یادداشت‌های نشست‌های انجمن روانکاوی بالینی وین آمده است: «جدایی گزاردن میان احساسات ناخودآگاه و ناخودآگاه کودکان بسیار مشکل است».

 

در چند گفتار فوق می‌توان پیوند دوران نخست زندگی کودک و یکپارچگی روانی او را بیرون کشید. آن‌چه که در زندگی هرروزه خود در مورد کودکان می‌گوییم چون: دل‌پاکی، هرچه در دل دارند به زبان می‌آورند، حرف درست از زبان کودکان است، دل کودکانه داشتن چون از هر حرف کوچک رنجیدن، زبانش بر سر دلش است، همگی گواه بر این است.

 

و در انتها، فروید در نوشته خود به‌نام «ناخودآگاه» می‌نویسد: «نخستین کارکردهای ناخودآگاه از اصل لذت پیروی می‌کند». در زبان پارسی واژه دل‌خواستن، دل‌خواه، با این مفهوم بی‌رابطه نیست*.

 

در این‌جا نگاهی به واژه دل در فرهنگ‌های گوناگون بیفکنیم. در واژه‌های به‌کار گرفته شده از «دل» در زبان پارسی تاکنون بیش از ۱۶۶ واژه یافته‌ام. این واژه‌ها  همگی در زندگی هرروزه به‌کار می‌روند. از آن‌چه آورده شد خواننده گرامی می‌تواند خود به دنبال این واژه‌ها  برود. رد پای اینان را در مثل‌ها، ضرب‌المثل‌ها، گویش‌های مردم و به‌ویژه در شعر و ترانه‌های پارسی بیابید. بی‌گمان پژوهش در این مورد می‌تواند پایان‌نامه‌های بسیاری از دانشجویان را به‌خود بگیرد. هر کدام از واژه‌های ترکیبی قدیمی از دل، خود شرح کامل و جداگانه‌ای از کارکرد «دل» است.

 

این واژه‌ها  نشان دهنده آن‌اند که پارسی زبانان جای بس ارزنده‌ای به «دل» داده‌اند. دل گویی چیزی است جدای از من. گفتگویی است همیشگی میان من و دل. فروید می‌گوید: «من در خانه خود نیز ارباب نیست».

 

دل راهی را برمی‌گزیند که همواره راه «من» نیست. من برای دل گریه می‌کنم، دل به حال من خنده می‌زند. در آن‌چه که به واژه دل‌خواستن و دل‌خواه و پیوند آن با میل و آرزوست، شاهد چندان فراوان است که این نوشته را به‌درازا می‌کشاند. بی‌باکی و ترس به دل پیوند دارد چون پردل و کم‌دل، دلیر و دل‌دار. عشق و محبت و منطق جداگانه «دل و سر» که بازی فراوان و نخستین شعر پارسی است چون دل‌داده و دل‌بر و دل‌ربا... تردید چون دودلی، افسردگی و پژمردگی و شادی چون دل‌مرده و دل‌شاد و دل‌گرفتگی... درون‌ پاک و درون ناپاک نیز در زبان پارسی با دل سر و کار دارد؛ دل‌پاک، بددل، رنجیدن چون دل‌گیر شدن، بخشش و دست و دل‌باز. انسان‌دوستی و نوع‌پرستی چون دل مهربان و دل بزرگ و دل بخشنده داشتن. غم‌زدگی و دوری از یار و دیار و هجران: چون دل هوا کردن. پیوند نزدیک با دیگری داشتن: هم‌دلی که از هم‌زبانی خوش‌تر است. و ازدواج را پیوند دل‌ها نیز گفته‌اند. گویی زبان پارسی همه واژه‌های کارکردی روان را از دل گرفته است و آن را کار دل خوانده است چه زیباست این نیم سروده فردوسی: شبی از شبان داغ‌دل خفته بود.

 

گشتی در فرهنگ و ادبیات دیگر مردمان نیز آموزنده است. فرهنگ واژه‌های فرانسوی به نام «ربرت» می‌آورد: «دل استعاری، جایگاه احساسات و علاقه، میل طنز و وابستگی و محبت و مهربانی است».

 

شعر را به‌گونه‌ای باز شدن درهای ناخودآگاه یا سخن میوه ناخودآگاه می‌گویند. پیوند شعر و موسیقی و عشق و «دل»، در همه‌جا به‌چشم می‌خورد. کارکرد ناخودآگاه، در درون بر سه پایه ایجاز و استعاره و کنایه است. مشاهده می‌کنید که تا چه پایه این سه پدیده در شعر و ترانه کارکرد دارد. خواب و خیال و آرزو، بیان احساس شعر و سروده است و در روانکاوی بالینی به گفته فروید: خواب راه عالی دسترسی به ناخودآگاه است.

 

شارل ملمان، روان‌پزشک، روانکاو بالینی معاصر فرانسوی، در بررسی پدیده لکنت زبان بر این باور است که این پدیده هنگامی در آدمی بروز می‌کند که ناخودآگاه نمی‌خواهد درون خود را نشان دهد و به‌همین دلیل موسیقی یا تناسب و هم‌آهنگی کلام را می‌شکند یا بهتر بگوییم خود را می‌بندد. گشایش ناخودآگاه با هم‌آهنگی موزیک واژه‌هاست و بسته شدن آن با شکستن این هم‌آوایی. رومن رولان می‌آورد: «ترانه‌های خودساخته‌ای که با دل سخن می‌گویند».

 

آندره شنیه می‌گوید: «هنر تنها بیت‌ها را می‌سازد. این دل است که شاعر است».

 

از سویی «ناخودآگاه» برای اندام‌های بدن تصویری می‌سازد که به آن تصویر ناخودآگاه بدن گفته می‌شود. این تصویر نقش بسیار زیادی در پیوند نارسایی‌های کالبدی روانی باز می‌کند. جالب آن‌ست که گویی آدمی برای دل نیز چنین کارکردی تصور کرده است، چون چشم دل، سر دل؛ عشق بازی کار باری نیست ای دل سر بباز، دهان دل، پای دل، کوی دل...

 

درباره کوربینو یکی از دوستداران فرهنگ ایران گفته‌اند: «...برای او، پارس محبوبش جغرافیای دل بود». سخن از مرزهای دل گفته شده است، چون در روانکاوی بالینی نیز از مرزهای ناخودآگاه می‌گوییم. در کتاب «۴۷ روز در  اغماء»، شولو، روان‌پزشک و روانکاو فرانسوی از مرزهای ناخودآگاه که همان واژه‌های تلمبار شده در ناخودآگاه و پیوستگی اینان به یکدیگر است، سخن می‌گوید. به‌کارگیری واژه‌هایی چون: خانه دل، کوی دل، ساکن دل، و ضرب‌المثل‌هایی چون: «خانه آن‌جاست که دل است» سویسی و «دل زانو نیست که بتوان آن را خم کرد» آفریقایی در همین راستاست.

 

سخن دل چون زبان ناخودآگاه در فرهنگ‌های گوناگون بسیار به‌کار گرفته شده است. گاه می‌شنویم: «دل‌های ما چون بایگانی‌اند که زبان ما از این بایگانی است که سود می‌جوید و سخن می‌گوید» یا ضرب‌المثل چینی که می‌گوید: «واژه‌ها، ندای دل‌اند». در زبان پارسی دو واژه بسیار پرارزشی داریم که اندیشه به آن‌ها بسیار آموزنده است. واژه درددل کردن چون گشایش درون یا سفره دل را باز کردن که بدون هیچ مرز و خودنگهداری درون را به بیرون کشاندن. از سوی دیگر واژه «سنگ صبور» که گاه برای دوست، همسایه، همکار یا نزدیکی به‌کار می‌بریم که با حوصله و صبر به سخنان «درددل» گوش می‌دهد و با سکوت و رازداری خود امکان می‌دهد که در فرصت‌های دیگر نیز به نزد او برویم و درددل کنیم. سنگ صبور آن طاقت گوش دادن به درددل‌های دیگران است و آن جایی است که فرد در میان اطرافیان خود یافته است به‌گونه‌ای که نه از شنیده‌های خود درددل‌های دیگران به‌نفع یا ضرر خود و دیگران سود می جوید و نه به قضاوت و داوری و نصیحت می‌پردازد. به‌گونه‌ای دیگر سنگ صبور رازدار صبور و بی‌طرفی است که طاقت شنیدن همه چیز را دارد. پیوند بسیار زیبای درددل گفتن در نزد سنگ صبور را می‌توان بسیار نزدیک به کارکرد روانکاوی بالینی دانست. گویی این رابطه و نیاز به روانکاو بالینی را آدمیان به‌شکل بسیار طبیعی خود دریافته و به‌کار می‌گرفته‌اند. و گویی روانکاوی بالینی چیزی جز منظم کردن، به تئوری کشاندن و به آموزش کشاندن مفهوم سنگ صبور نیست. به یاد دارم که سال‌ها پیش یکی از ساکنان محله ما به سنگ صبور بودن شهرت داشت و از خانم سالمند دیگری شنیدم که گفت: «نمی‌دانم او چه دارد، همین که نزد او  چند گاهی می‌نشینم، آرام می‌شوم». بی آن‌که به صحبت اساسی روانکاوی بالینی به نام «انتقال احساسات» روانکاو بالینی و فرد بپردازم؛ می‌دانیم که هردو مفهوم به‌شدت به هم نزدیک‌اند، چرا که «انتقال احساسات» همان حالت نیاز به حضور روانکاو است.

 

پرسشی نیز در این‌جا می‌تواند پیش از پایان سخن به‌گوش آید و آن، این‌که چه پیوندی است میان قلب خون‌رسان به اندام‌های گوناگون و دل، و ا ین‌که واژه استعاری دل از قلب (اندام قلب) می‌آید. به گمان می‌رسد که رابطه کودک و مادر که همان خون‌رسانی مادر به کودک در درازای چند ماه است در این استعاره بی‌نشان نباشد. مهر و مهربانی از یک‌سوی و ساختار نخستین شکل‌گیری «ناخودآگاه» از چگونگی جدایی کودک از مادر از سوی دیگر، از نخستین پایه‌های فرضیه روانکاوی بالینی در شکل‌گیری ناخودآگاه در آدمی است. در میان نوجوانان در فرهنگ‌های گوناگون رسمی است که برای نزدیکی بیش‌تر و احساس دوستی بر دست‌های خود زخم کوچکی زده و خون یکدیگر را باهم آغشته می‌کنند که برای اینان این نشانه ژرفای وابستگی و دوستی اینان است. در این حرکت استعاری جای پای همان رابطه خونی را می‌توان دید.

 

این نوشته کوتاه تنها خواستار آن است که نشان دهد که فرهنگ آدمی قدیم است. آن‌چه که به فرهنگ و انسان پیوند دارد از گذشته‌های دور می‌آید. جای پای پدیده‌های تازه‌یافته را با کمی کوشش در گذشته‌ها  می‌توان یافت. چه فرهنگ آدمی چون جویبارانی هستند که به‌یکدیگر پیوند می‌خورند، از دورها می‌آیند. برای شناختن اینان نمی‌توان تنها پاره‌ای از جویبار یا رودخانه را جدا کرد و شناخت. این همگی و همگانی بودن فرهنگ آدمی است که غنای آن را می‌سازد. این‌گونه اندیشیدن به انسان و دستاوردهای اوست که بزرگی و فرهیختگی آدمی را می‌نمایاند و از کوته‌نگری، یک‌سونگری، کج‌فکری و خودپسندی ما را می‌رهاند.

 

در دامنه شناخت روان آدمی، و ابعاد گوناگون آن، آن‌طور که فروید درک کرد، می‌بایست از انسان‌شناسی قبل از پیدایش کلام و پیدایش خط و پیدایش نخستین جوامع بشری آغاز کرد. در این‌جاست که اسطوره‌ها، تمامی دستاوردهای آدمی، کوچک و بزرگ شعر، ادبیات و قصه و مثل‌های کوچه و بازار، معادن بزرگ و پایان‌ناپذیر پژوهش‌های روانکاوی بالینی‌اند.

 

این نوشته برای نخستین بار به زبان فرانسه در انجمن روانکاوان بالینی شهر لیموژ در فرانسه ارائه شده است.=============================

 

 

 

* در متن سخنرانی به زبان فرانسه پیوند کارکرد «ناخودآگاه و دل» از دیدگاه ژاک لاکان، روانپزشک و

 

روانکاو بالینی فرانسوی نیز بود که به‌دلیل جنبه بسیار پیچیده و فنی آن از ترجمه آن در این‌جا

 

خودداری می کنم.