نگاهی به روحیات ایرانیان

در این دسته به چاپ رسیده است اخبار

تاریخ چاپ  

TehranReview > دست چین > نگاهی به روحیات ایرانیان26  Aug 2013

منبع: بی‌بی‌سی فارسی    

                           _wsb_426x440_peinture+300706+017

آشنایی بیشتر ما با فرهنگ و روان خود از یک سو و هوشیاری جمعی ما ایرانیان از سوی دیگر، می‌تواند روحیات سازنده را افزایش داده و پادزهری بر خلقیات نامناسب ما باشد؟

از دیر زمان، در نوشته های هرودوت در ٢٥ قرن پیش تا خاورشناسان گوناگون پنج قرن اخیر، تا روشنفکران دوران انقلاب مشروطیت چون آخوندزاده و طالبوف تا جمالزاده و صادق هدایت تا دهه های اخیر کتابهای فراوانی به چاپ رسیده اند که چند و چونی ما را به چالش کشیده اند.

در مورد خصوصیات و روحیات ما ایرانیان سخنها گفته شده است؛ تا چه حد این گونه گفتارها معتبراند؟

تعدادی از این اظهار نظرها اینگونه هستند: ایرانی ها همبستگی ملی ندارند؛ ایرانی ها خود را برتر از ملل دیگر می دانند؛ ایرانی ها اهل تظاهر هستند، تعارف می کنند پس به دروغگوئی عادت دارند؛ ایرانی ها فردگرا هستند و روحیه کار جمعی ندارند، آنچه را که خود می پسندند معیار قرار می دهند؛ ایرانی ها نسبت به موفقیت دیگران حسادت می کنند؛ ایرانی ها خودمحور هستند؛ ایرانی ها همه فن حریف هستند،؛ ایرانی ها وقت شناس نیستند؛ هرچند از نظر فردی به ویژه در خارج از کشور افرادی موفق هستند ولی به محض اینکه صحبت از کار گروهی است، از آن فرار می کنند.

مسائلی چون آبرو، احترام، ناموس و ناموس پرستی برای ایرانیان اهمیت ویژه ای دارد؛ ایرانیان بسیار باهوش، بافرهنگ و خلاق هستند؛ ایرانیان بسیار مهمان نواز و گشاده روهستند.

ایرانیان میهن دوست هستند و به ایرانی بودن خود افتخار می‌کنند. از سوی دیگر، ما را کمی افسرده می پندارند، با تمایلاتی گذشته گرا.

آیا این خلقیات تنها شامل حال ما ایرانیان است؟ آیا این خلقیات با ما عجین شده اند یا قابل تغییراند؟ ما در فرهنگ جامعه خویش زندگی می کنیم، همچون ماهی در آب. نسلها بار فرهنگی خود را به یکدیگر منتقل می کنند.

و همزمان هر نسل تحت تاثیر ارتباط با فرهنگ های دیگر، تغییرات زیست محیطی، پیشرفت های علمی و فنی، فرهنگ نسل پیش از خود را غنی تر می‌کند تا به نسل پس از خود برساند.

در میان این سنت ها، باورها، منش های فردی و گروهی، خلقیات ما نیز شکل می گیرند. ما با سه عامل، امکاناتی که با خود به دنیا می آوریم، خانواده و فرهنگ است که ما می‌شویم.

می‌توان گفت که خلقیات ما ایرانیان به گونه ای ساختاری، جدا از ساختار روان فردی ما به لایه های فرهنگی ما که درطی قرن ها بر روی هم تلنبار شده اند، به شرایط زیست بومی ما و به کلان نظام های تولیدی ما وابسته اند.

باید ارتباط بین چهار لایه فرهنگی (پیش از اسلام، از اسلام تا ظهور شیعه، از این زمان تا آشنایی با فرهنگ غرب و از این آشنایی تا امروز)، تاثیرات زیست محیطی ( کوهستان، کویری، مرطوب، خشک) و کلان نظامهای تولیدی( کشاورزی- روستایی، دامپروری- عشایری و شهرنشینی- صنعتی – خدماتی ) را چون ستون های ساختاری جامعه ایران در نظر بگیریم. و رابطه بین خلقیات و سنت ها را در این چهار چوب با در نظر گرفتن تنوع فرهنگی، زبانی و مذهبی مردم بررسی کنیم.

ساختاری در حوزه روان‌شناسی به چه معناست؟ روان انسان ساختار پیچیده‌ای دارد.

انسان‌ها وقتی وارد گروه یا جمع می‌شوند، پیچیده‌تر ‌می‌شوند و وقتی در قالب یک فرهنگ هستند، زبان مشترک دارند و این فرهنگ به صدها سال پیش برمی‌گردد و از طرفی وقتی این فرهنگ‌ها به شکل یک موزاییک فرهنگی بغل هم قرار ‌می‌گیرند و در طول تاریخ این فرهنگ‌ها دچار جنگ و اشغال و قتل عام و حمله‌های طولانی‌مدت با تاثیرات عمیق قرار ‌می‌گیرند، مسائل به حدی درهم می‌روند و پیچیده ‌می‌شوند که اگر بخواهیم آن ها را به شکل جزئی بررسی کنیم کلاف از دست‌مان بیرون می‌رود.

توجه به ساختار کلی به این معناست که ما سعی ‌کنیم، چه روان یک انسان، چه روان فرهنگی یک جامعه یا مجموعه فرهنگ‌هایی را که در کنار هم زندگی ‌می‌کنند، از زاویه ای بالاتر و در دامنه‌ای وسیع‌تر و در یک کلیت نگاه کنیم.

نگاه ساختاری به ما امکان می‌دهد که بتوانیم موضوع خاص مورد نظر خود را در دورنمای وسیع‌تری ببینیم.

در مورد یک جامعه ما می‌توانیم از حافظه تاریخی، هویت فرهنگی، سنت‌ها و آداب و رسوم، اسطوره‌های یک جامعه یا پایه‌های مشترک زندگی و فرهنگ صحبت کنیم. اینها ضمن اینکه کلی هستند، تابع زمان و مکان هم هستند و بر اساس حادثه‌های مختلف هم تغییر می‌کنند.

هویت ما در حقیقت همان هویت فرهنگی ماست و شاخص عمده آن هم زبان است.

در واقع کاری که از فروید شروع شد تا ژاک لاکان، براساس ایده‌های فردینان دو سوسور، این است که زبان به عنوان یک ساختار اساسی و بنیادی حتی پایه‌های اندیشه انسان را تشکیل می‌دهد و این فرهنگی که شاخص‌ آن زبان هست، وقتی که دولت و ملت و فرهنگ هم همراه آن باشند و در یک مسیر بروند، یعنی اینکه جامعه‌ای باشد که یک فرهنگ دارد، یک زبان دارد، یک دولت و ملت دارد، این یک هویت ملی- فرهنگی مشخص ایجاد می‌کند که به عنوان یک اساس و مبنا آن را می شود راحت تعریف کرد.

فرهنگ مجموعه ضرب‌المثل‌ها، متل‌ها، مجموعه شعرها و بازی‌های عامیانه است. نگاه ساختاری همیشه بر دو اصل استوار است. این که هر پدیده‌ای را ما باید در پیش زمینه تاریخی- جغرافیایی‌اش ببینیم.

مثلاً فرهنگ مردم ایران را تا آنجا که ممکن است و اطلاع داریم ، حداقل از دوهزار و پانصد، سه هزار سال پیش نگاه کنیم؛ یعنی به آن در زمینه تاریخی، یعنی تا آنجا که گسترش زبان فارسی و فرهنگ ایرانی تاثیر گذاشته و متاثر بوده است.

یک جنبه دیگر هم این است که به دنبال پایه‌های بنیادی در پدیده‌ها برای نگاه ساختاری بگردیم. مثلاً وقتی داروین یا مارکس یا فروید دریچه‌های تازه‌ای برای ما باز می‌کنند اینها نگاه‌شان ساختاری است.

داروین به کل پیدایش حیات در تمام جهان نگاه می‌کند و نگاه ساختاری هم می‌کند. مارکس هم همینطور. او به کل تاریخ نگاه می‌کند. فروید هم نگاه به انسان را از آنتروپولوژی و اتنوگرافی شروع می‌کند و بعد برمی‌گردد به توتم و تابو. برای این است که با این دانسته‌ها جز با نگاه ساختاری کاری نمی‌شود کرد.

ما از نظر فرهنگی پیش از اسلام یک فرهنگ داریم. بین حضور اسلام و شیعه یک فرهنگ است. پس از شیعه یک فرهنگ است و همچنین پیش از آشنایی ما با فرهنگ غرب، یک فرهنگ دیگر وجود دارد.

این چهار دنیا را در نظر بگیرید به عنوان چهار لایه. یک برش دیگر هم به این فرهنگ‌ها می‌توانیم بدهیم. ما یک فرهنگ داریم با لایه‌های عشایری، یک فرهنگ با لایه‌های روستایی و یک فرهنگ با لایه‌های شهرنشینی.

به عنوان یک مثال ساده، در زمان کوروش بیست و پنج درصد مردم ما عشایر بودند. در سال ۱۹۰۰هم ۲۵درصد مردم عشایر بودند. عشایر تا ۵۰ درصد هم رسیده‌اند، ولی با اینکه لایه عشایری امروز ١،٢ درصد است، ولی این لایه، یک لایه مهم از فرهنگ ماست.

لایه روستایی، یک لایه بسیار مهم دیگر فرهنگ ماست. شهرنشینی در شهرهای کوچک، ۲۵درصد لایه‌ها را در سال ۱۹۰۰ تشکیل می‌داد. امروزه ۷۰درصد شده و این یک پایه بسیار مهم و اساسی است.

اگر از یک طرف دیگر نگاه کنیم ما فرهنگی داریم که در مناطق کویری حاکم است. این همان فرهنگ حاکم در مناطق کوهستانی یا مناطق با باران فراوان یا مناطق کم باران نیست.

از سوی دیگر فرهنگ بستگی به زبان‌ها و لهجه‌های گوناگون دارد؛ مثل کردستان، لرستان، گیلان و مازندران. همه این لایه‌ها در هم ادغام می‌شوند و شکل پیچیده ای به خود می گیرند.

در کنار همه این ها حداقل در دو سده گذشته، سه حادثه بزرگ بنیان اجتماعی ما را بر هم زده است. یکی پیدایش قانون در سال ۱۲۸۵ است، یکی دگرگونی سال‌‌های ۱۳۴۲ تا ۱۳۴۸ که اسمش را خودشان انقلاب شاه و ملت گذاشتند و سیستم تولیدی روستایی – عشایری، یعنی سیستمی ششصدساله در طول شش سال شکسته شد و یکی هم مذهبی شدن مبانی دولت از سال ۱۳۵۷ تاکنون.

نگاه ساختاری یعنی اینکه تمام مطالبی را که می‌دانیم و می‌شنویم راجع به این مردم، بگذاریم در آن لایه‌های فرهنگی با توجه به این سه حادثه بزرگ.

در پایان هم می شود گفت این زبان هست که با خودش تمام مقوله‌های فرهنگی را حمل می‌کند. زبان مادری مثل یک کشتی است. از طریق آن به هرکدام از ما فرهنگ‌هایی منتقل می‌شود.

به همین دلیل حتی برحسب تعریفی که در روانکاوی می‌کنند زبان مادری مادر را زبان مادری می‌دانند. برای اینکه این مادر است که با خودش فرهنگ را می‌آورد. او هم آن را از مادر خودش گرفته است.

پس می‌بینیم که اینجا باید در مورد رابطه رفتار و کردار هر انسان در طول سه، چهار نسل و رفتار و تغییرات پیرامونی، کمی ‌با ملاحظه نگاه کنیم. یعنی امکان این وجود ندارد که فرهنگ یک جامعه به زودی و به راحتی تغییر کند و افراد آن جامعه هم از نظر ساختاری به همین سادگی تغییر یابند.

متن کوتاه شده مقاله ارائه شده در دومین همایش روان پژوهان ایرانی در خارج از ایران در کلن با عنوان فرهنگ و روان ما