چهارمين راه براي چهارمين بار  :  از سنت تا تجدد   

در این دسته به چاپ رسیده است جامعه

تاریخ چاپ  

                               نقش  مخالفان حاكميت: جايگزيني يا راه گشايي؟

                              (بكارگيري يافته هاي نوين در راهيابي از عبور سنت)

June 11, 2010 by makaremi | Edit

 

سخن از مردم ايران است، در پهنة سرزميني كهنسال، در ميانة آندسته از كشورهائي كه بر خود نام خاورميانه نهاده اند، در جهاني كه با پيشرفت هاي ارتباطي مي رود تا بيش از هميشه، پيوستگي بيش از شش ميليارد انسان را بر روي كره خاكي به شيوه اي يگانه نشان دهد. اين احساس مشترك عضويت در جامعة جهاني از يكسوي و وابستگي به سرزمين و فرهنگي ويژه چون شهروند، از سوي ديگر، خارج از مرزهاي شناخت نظري و آنهم در زندگي هر روزه، انسان را دست كم «دو بعدي» مي سازد. نگاه بر جهان چون يك واقعيت متحرك و ملموس از سوئي و روي به جانب آينده اي بر محور خط پيوستة حركت تاريخي از ديگر سوي، آدمي را در صحنه اي به ژرفاي شناخت تاريخي ـ حياتي و به پهناي كره اي به نام زمين قرار مي دهد.

بدينگونه آدمي از سوئي محصول تاريخ  زادگاه خويش است و از سوي ديگر در پهناي جهاني شش ميلياردي مي زيد. پايگاه او نه از گذشتة تاريخي ـ فرهنگي ـ جغرافيائي خود جداست و نه از حركت يكپارچه جهاني. سخن از شهروند ايراني است در ميانة همسايگاني بسيار قديمي، در جهاني كه با شگفتي و تندي تغيير مي يابد و به همسوئي و يگانگي نزديك مي شود. ريشه تلاش هاي پدران ما، از يكصد و پنجاه سال پيش تا به امروز، پس از كشف دنياي جديد غرب كه محصول دوران رنسانس و انقلاب صنعتي است، در كنش و واكنش هائي متجلي هستند كه به گونه اي فشرده تاريخ سياسي، اجتماعي، اقتصادي مردم ايران را رقم مي زند. يكي از راههاي ساده و كارآمد تقسيم بندي اين تلاشها و شايد يكي از مفيدترين آنها، به كارگيري مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر چون داور خواست مردم و نماد پيروزي آنان در دسترسي به زندگي برتر است.

از يكسوي باورمداران مفاد اين اعلاميه ـ كه از آن نام مي بردند يا نه ـ و از سوي ديگر سه جريان دولتمداران، مكتب مداران و دين مداران، در صحنة سياسي ـ اجتماعي ايران حضور داشته و دارند. گروه اول طرح اجرائي خود را منوط به رعايت چهار شكل اساسي رعايت مفاد اين اعلاميه مي دانند:

ـ رعايت حقوق بشر بين ملتها و دولتها

ـ رعايت اين مفاد در كليه قوانين و ضوابط مكتوب جامعه

ـ رعايت عملي اين قوانين و ضوابط در رابطة بين دولت و شهروندان

ـ و بالاخره رعايت روزمره اين قوانين در رابطة شهروندان با يكديگر.

در گروه ديگر مي توان مجموعة افرادي را قرار داد كه طرح پيش ساخته اي را حمايت مي كردند كه ابعاد مكتبي، دولتي، اقتصادي، مذهبي آن از پيش انتخاب شده بودند.

به گونه اي ديگر برنامة ارائه شده اينان، راه درمان را از قرار دادن مختصات فرهنگي ـ تاريخي ـ جغرافيائي جامعه و شهروندان ايران در مسير تاريخي حركت به سوي تجدد و مدرنيته نمي دانستند، بلكه دلبستگي خود را به راهها و راه حلهاي تجربه شده خلاصه مي كردند.

در سه حركت پايه اي و ژرف مردم ايران پس از شناخت غرب: جنبش مشروطه، جنبش ملي سازي نفت و قيام بهمن 57، تا مرز پيروزي رعايت مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر رفته ايم و در هر سه مورد نتوانسته ايم از اين مرز عبور كنيم. در هر سه مورد، وابستگي و دلبستگي به مكتب و يا شيوة حكومتي ويا مذهبي خاص و تك بعدي ديدن جنبش ما را از پيروزي نهائي بازداشته است. آيا براي چهارمين بار نياز به شيوه چهارمي نداريم؟

اين راه بي گمان برقراري مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر آنهم در همة ابعاد خود را، چون محور وجودي مي طلبد. اصول اين اعلاميه در دو سدة اخير نه تنها چالش هاي بسياري را پشت سر گذارده اند، بلكه امروزه به دستور زبان مراوده ملتها و دولتها چه در روابط بين آنها و چه در روابط شهروندان با دولتها و با يكديگر، تبديل شده اند. شهروندان ايراني در سه مقطع خاص تاريخي مردم سالاري را مطالبه كرده اند. فراموش نكنيم كه قانون اساسي مشروطه در ايران اگر كشورهاي اروپائي محصول رنسانس، آمريكا، كانادا و استراليا را به كنار بگذاريم، پيش تر از ديگران تصويب شد و به اجرا در آمد، پيش از ژاپن، روسيه و... نياز به يادآوري نيست كه كشور ما در منطقه اي قرار دارد كه تحولات عميق و همه جانبه اي را در پيش روي دارد و در اين برهه از زمان و مكان، ايران با استفاده از منابع طبيعي، موقعيت استراتژيكي و ژئوپليتيكي ويژه، به پشتوانة فرهنگي و انساني، نيروي جوان و سازنده و تجربة بيش از يكصد و پنجاه سال تجددخواهي و مردم سالاري حرفي براي گفتن دارد.

در اين دو اصل، خواست مردم سالاري و به اجرا كشاندن مفاد اعلاميه جهاني حقوق بشر از يكسوي و موقعيت والاي ايران براي دست يابي نهائي به خواست هاي خود (پتانسيل درخور و مناسب) جاي ترديد برجاي نمانده است. آنچه در رسانه هاي گروهي در چند ماهة اخير به چشم و به گوش مي رسد، توافق كلي است بر اين دو محور؛ مردم سالاري و حقوق بشر را هم مي خواهيم و هم مي توانيم.

آيا اينبار و براي چهارمين بار، باز هم مي بايست طرحهاي ايده آلي را چون فرصت هاي پيشين، هم چون نوع حكومت، نوع ايدئولوژي حاكم، سيستم اقتصادي، را اصل كرده يا مي توان به دنبال شيوه هائي با كارآمدي بيشتري بود؟ در پاسخ به اين پرسش كه چگونه از سه الگوي ولايت مطلقة: دولت مداري، دين مداري، و مكتب مداري، يكبار و براي هميشه و در چهارمين تلاش خود، خلاص شويم، مي توان به گونه اي از پيشرفت هاي شناخت هاي تازة انساني نيز سود جست.

آيا پاسخ هاي روشن از پيش آماده را مي بايست دوباره امتحان كرد؟ آيا مي بايست دوباره به تأسيس احزاب و گروههاي سياسي، عقيدتي و مذهبي دست يازيد؟ چگونه مي توان مجموعة از هم پاشيده شدة شهروندان ايراني كه در داخل با مشكلات زندگي روزمره دست بگريبانند، و در تلاش گشايش فضاي خفه و خفته سياسي ـ فرهنگي اقدام مي كنند و يا در خارج با مشكلات مهاجرت دست و پنجه نرم مي كنند و يا با ارزشهاي جوامع ميزبان به گونه اي كنار مي آيند را، در مسير حركتي قرار داد كه براي چهارمين بار به مقصد والاي خود برسند؟ چگونه مي توان از مجموعة تجربيات، دانسته هاي علمي، روانشناختي، انسان شناختي، اقتصادي، سياسي، سازماندهي سود جست و خود را به سلاحي برتر، سلاحي ديگر، امروزين و كارآمد مسلح كرد؟ به گونه اي ديگر چگونه از ابزارهاي مدرن براي دست يابي به جامعه اي مدرن مي توان سود جست؟

 

پرسش كدام است؟

دل ايرانيان دور از ديار به ياد ايران و سربلندي آن و زندگي ايرانيان در سرزميني آزاد و آباد در ميان همسايگاني با خيال همزيستي «ميان ـ مردمي» و آنهم به گونه اي پايدار، در سينه مي تپد. اگر چه پس از دو دهه ايرانيان مهاجر و پناهنده توانسته اند در گوشه و كنار جهان با آبرومندي و تلاش جاي پاي و زندگي خويش را بگشايند، ولي در مجموع به گونه اي انفرادي يا گروهي در پوشش فرهنگي، هنري، صنفي يا احزاب و گروههاي سياسي، اين پرسش سوزنده را در خود و در پيرامون خود كشت داده اند: كه چگونه مي توان يكبار و براي هميشه چرخ ايران زمين را بسوي مردم سالاري و شايسته سالاري، و آبادي و رفاه مردم اين سرزمين گرداند؟ و ايران را پس از يك قرن و نيم تلاش پي گير نسلهاي گوناگون، از اولين آشنائيهاي اينان با فرهنگ مدرن تا به امروز، در راه بدون بازگشت تمدن انساني انداخت؟

مدرنيته و پيوند با آن راهي است ژرف و بلند مدت كه نمي تواند به گونه اي فرمايشي به كار آيد، مي بايست با صبر و حوصله آنهم با توجه به شناخت ارزشهاي پايه اي فرهنگي موجود هر جامعه به سوي آن رفت. و اين مهم بي آنكه مردم به بازگشت به سنتهاي خود برگردانده شوند. نقش هنرمندانه در بكارگيري مدرنيته در آنست كه به گونه اي سنت هاي ناسازگار خود به عقب رانده شوند و ارثيه هاي فرهنگي ـ تاريخي به گونه اي طبيعي و تدريجي در جاي خود قرار گيرند. بي انكه آلت دست واپس گرايان گردند.

اگر چه جريان مدرنيزاسيون ريشه اي 150 ساله در ايران دارد، اما امروز است كه اين روبروئي سنت و تجدد در همگي ابعاد آن جريان دارد. موانع و مقاومتهاي فردي، گروهي، قومي و فرهنگي در مقابل دست يابي به فضاي مدرن بايد دقيقاً تحليل گردند و راه حل مشخصي براي هر بعد آن تصور گردد.

مخالفت با دستگاهها و نظامهاي حاكم گاه به گونه اي خود به هدف تبديل مي گردد و ما را از انديشة پايه اي كه همان كشاندن جامعة ايران به راهي مدرن است، باز مي دارد. براندازي و جايگزيني نظام حاكم و برپايي نظامي مبتني بر پايه هاي تازه بي دستيابي به اسبابهاي راهبردي مدرن جهان امروز الزاما ما را به هدف نمي رساند. يكي از مشكلات پي گيري طولاني مدت در ايفاي نقش «مخالف برانداز» در آنست كه «چم و خم» براندازي ما را از نقش اساسي كه برپائي جامعه اي مدرن است بازمي دارد.

مي توان نقش مخالف پيشنهاد دهنده اي را ايفا كرد كه با جديت و پشت كار به راهبردها و كاربردهاي حركت به سوي مدرنيته انديشيده، اين افكار را در سطح وسيعي مطرح ساخته، در مقابل حوادث داخل و خارج موضع گيري همآهنگ نموده و انتظار داشت كه در بلند مدت مخالفان پيشنهاد دهنده خود يا پاره اي از خود يا از راه براندازي يا از راه نفوذ يا از راه استحاله، بهر گونه راه بردها و راه كارهاي خود را به مرحله عمل بنشانند.

تنها شرط پيروزي مخالفان پيشنهادساز در انتخاب درستي و دقت و همه گير بودن راه بردها و راه كارهاي آنان است و اين مهم به اجرا در نمي آيد مگر آنكه از دست آوردهاي امروزين شناخت و دانش نظري و عملي و از ابزارهاي ارتباطي نوين، شبكه هاي ارتباطي، انترنتي، ماهواره اي، سيستم هاي ارتباطي متحرك و غيره، به گونه اي  عميق و همه جانبه سود بجوئيم.

مجموعة عظيم تلاش روشنگران و انديشمندان بويژه در دو سدة اخير ـ در گوشه و كنار جهان كه در رساندن جوامع خود به سطح والاي تمدن انساني و رعايت ابعاد همه جانبة حقوق بشر نقش داشته اند ـ را بالاجبار و با توجه به تنگي حوصلة اين مقاله چنين طبقه بندي مي كنيم:

ـ جوامعي كه تلاش در تسريع مدرن سازي سيستم توليد و جريان اقتصادي خود كرده اند

ـ جوامعي كه تلاش در الگو برداري از سيستم هاي مدرن كرده اند بي انكه به تطابق اين الگوها با واقعيت هاي خود توجه كنند

ـ جوامعي كه به عمده سازي تنها يكي از ابعاد اقتصادي، صنعتي، فرهنگي، سياسي (شيوه حاكميت)، مدرنيزاسيون سيستم اداري و..روي اروده اند بي انكه به هماهنگي ميان انها توجه كنند. .

 

بْعد ديگر اين طبقه بندي مي تواند به جنبه ها و پايه هاي نظري حركت مربوط باشد چون,  آرمان گرائي فلسفي,  بزرگ نگاري و پيش قرار دادن آرزوها و آمال هاي مردم  , عمده سازي مشكل و مسائل داغ روز (جنگ، بيماري...) و يا عمده سازي فرهنگ موجود در جامعه. .

و نيز راه بردها و راه كارهاي گوناگوني مورد امتحان قرار گرفته اند. زماني رفاه مردم حاضر را عمده كرده اند و زماني رفاه و آسايش و پيشرفت فرزندان و نسلهاي در پيش عمده گرديده است. گروهي براي رسيدن به مقصود به فداكاري چند نسل دلبسته اند و گروهي ابعاد عقيدتي و غيرمادي را در مقابل رفاه زندگي در اين جهان عمده كرده و بحث از ارزشهاي غير اين جهاني كرده اند.

 

 

جهش فرهنگي به گونه اي كه در اينجا از آن نام مي بريم، نياز به شناختي عميق از پايه هاي فرهنگي دروني جامعة ما (با ديدي مردم شناسي ـ جامعه شناسي ـ روانشناختي) دارد. اين جهش كه از فرهنگ پايه اي آغاز مي گردد، به كليه ابعاد مدرنيته خواهد رسيد، به رشد نگرش فرد فرد ما از آينده بستگي دارد به توان فرديت پذيري، به خلاقيت تجسم ما از آيندة خود و جامعه ما و به كارآئي و اختراع ما در ايجاد راه هاي جديد و دور زدن موانع داخلي و خارجي بستگي دارد.

اين نوشته پاية پژوهشي است كه بي گمان در آينده مي تواند به گونه اي پربارتر و گسترده تر به چاپ برسد.

اين نوشته توان آن را دارد كه سرآغاز رفت و آمد، پرسش و پاسخ در ميدان انديشه وراني باشد كه: ـ از سوئي آينده اي نيكوتر براي مردم سرزمين ما آرزو دارند و از سوئي آماده اند تا با گوشي باز شنواي تازه ها باشند.

ـ از سوئي دانسته ها و آموخته هاي مردمان را در ميدان هاي گوناگون مايه غناي انديشه مي انگارند و از سوئي راه را بر هر تجربه اي باز مي گذارند.

ـ از سوئي پژوهش و شناخت و دانش را در مرزهاي زبان و فرهنگ و سرزمين و ژرفاي هزاره ها و سده ها و سال و ماه به زندان نمي كشند و از سوئي براي پرسش هاي ويژه پاسخ هاي ويژه اي مي جويند.

ـ از سوئي به گونه اي پيوسته به يافتن راهبردها دل مي بندند و آن را امري پيوسته و پيچيده و بلند مدت مي دانند، و از سوئي در يافتن راه كارها «ويژه هاي جايگاهي» را پايه اي كرده و نرمش و ريزبيني را اسباب كار خود قرار مي دهند.

ـ از سوئي مردم ايران را چون پاره اي ناپيوسته از مردم جهان، با همه غنا و چند گونگي فرهنگي مي دانند و از سوئي ايران را سرزميني رنگارنگ از فرهنگها، زبانها و آداب گوناگون مي بينند.

ـ از سوئي آزادي هاي فردي و گروهي و فرهنگي را ماية شكفتگي مي انگارند، و از سوئي مردمان را در برابر دست آوردهاي زندگي برابر مي انگارند و سهم زندگي را در ديواره هاي بايد و نبايدهاي بيهوده زنداني نمي سازند.

اگر فرض بر آن بگذاريم كه انقلاب اقتصادي (ايجاد برابري) و انقلاب در روابط اجتماعي به آزادي منجر مي شود، مشكل ما نوعي ايجاد سازگاري بين برابري و آزادي است. آزادي من آنجا متوقف مي شود كه رنج تو آغاز مي گردد. من تا آنجا آزادم كه كنش و گفتار من، ترا به درد و رنج نكشاند. اين درد و رنج تو مي تواند محصول زياده روي من از استفاده از آزادي من يا از امكانات من باشد. شايد بدينگونه بتوانيم همان سازگاري، هماهنگي و وصلي را كه مي جوئيم، بيابيم.

آيا انقلاب ضروري است؟ آنهم آيا هميشه ضروري است؟ يا چه بْعد انقلاب در كدام مقطع ضروري است؟ آيا مي بايست يكي از ابعاد سياسي، اجتماعي، اقتصادي، فرهنگي را در انقلاب عمده كرد؟ آيا مي توان تنها از يكي از اين ابعاد آغاز كرد؟ آيا اين همه را مي توان انقلاب زندگي يا هماهنگي با جهان موجود ناميد؟ در پاسخ آيا نمي توان به راه بردها و راه كارهائي انديشيد كه با سود جستن از همة دست آوردهاي آدمي در سطح جهان، به هماهنگي و همآوائي در ميانة مردم، گروه، ملت، منطقه و جهان دست يافت؟

در درمان يابي خويش به انديشمندان «چند پرسشي»، «چند بعدي» يا «چند شاخه اي»، به دانشمندان «چند تخصصي»، «بين تخصصي» و بازانديش نيازمنديم. به روايتي ديگر نقش كاربردي راه يابي و راه بردي به گونه اي با ايجاد ارتباط شبكه اي ـ تخصصي، پايه اي مي گردد. در اينجا نه تنها ارزش دانشمندان و روشنگران در نقش ويژه اينان در كارداني ويژة خويش است، بلكه در ارتباط شبكه اي اين تخصصها، پرسشهاي تازه زاده مي شوند كه ميدان كار و انديشه را به آزمايشگاه بزرگي در پهنة يك ملت و سرزمين تبديل مي كند و اين جوش و خروش نه تنها سهم بينش و پرسش هر متخصص را خواهد پرداخت، بلكه از جمع تحرك شبكه اي، هر پرسش ابعاد تازه اي يافته و گشايشي در ميدان هاي انديشه ديگر ايجاد خواهد كرد. در اينجا آن ائتلاف نظري كه واحدهاي سياسي به طور صوري بدنبال آن هستند، ريشه سازي مي گردد.

 

مبحث سنت و مدرنيته، بيش از دو قرن است كه انديشمندان ايران و كشورهاي خارج از حوزة انقلاب صنعتي را بخود مشغول داشته است و بحث شكست هاي نهضت هاي مشروطيت 1285، شكست خياباني، 1299، شكست كلنل محمدخان پسيان، شكست مصدق 1332... و تكرار اينان حكايت از مشكل اساسي و پايه اي دارد كه يا در دريافت پرسش هاي اساسي يا در پاسخ دادن به آنهاست. بررسي، موشكافي، در تسلسل تاريخي، اجتماعي آنها نياز به گسترش ميدان ديد ما دارد. اين ميدان را نه تنها با دو بْعد زمان و مكان بلكه با افزودن مفاهيمي چون اسطوره، خاطره اسطوره اي، الگوها، ابرالگوها، لايه هاي گوناگون و تعبيرات اين ها در رابطه با زمان و تأثير فرهنگهاي گوناگون و مهاجم، خاطرة تاريخي، تاريخ، فرهنگ و بررسي ژئوپوليتيك، در جدولي بسيار پيچيده و گسترده با ابعاد زير مي تواند مورد مطالعه قرار گيرد :

ـ از يكسوي بْعد زمان تاريخي بررسي خود را ژرف تر كرده از سده ها به هزاره ها برويم

ـ از سوئي ديگر پهنة جغرافيائي را در دسته بندي هاي ممكن، سرزمين ، كشور، مجموعه كشورهاي هم فرهنگ و پيمانهاي اقتصادي، قرار داده وانرا بازتر كنيم .

ـ و در انتها ابعاد گوناگون اقتصادي ـ سياسي ـ اجتماعي ـ فرهنگي ميدان بررسي « سنت ـ مدرنيته» را بگشاييم .

 

در اين راه مي توان از تجربيات ديگران سود برده و به  بررسي راه حلهاي ارائه شده، بكار برده شده، از نيمه راه بازگشته ديگران دست يازيد. اين راه حلها را ميتوان اين گونه دسته بندي كرد :

ـ تحول و تغيير بايد در درون باشد، در انديشه ها و فرهنگ ها صورت گيرد

ـ با تغيير شيوه زندگي روزمره، تغييرات انديشه و فكر بهمراه خواهد آمد

ـ با تغيير مدل سياسي جامعه، مشروطيت، نظام شورائي، جمهوري دموكراتيك، حكومت اسلامي، ديكتاتوري پرولتاريا...حركت بسوي مدرنيته صورت خواهد گرفت .

ـ ريشه كن كردن شيوه هاي توليد قديمي و جايگزين شدن آنان بگونه اي خودمختارانه (تبديل اربابان به سرمايه داران كارخانه هاي دولتي) ما را بسوي مدرنيته هدايت خواهد  .

 

انديشمندان فراواني نيز در انتهاي بررسي هاي خود به غيرقابل حل بودن معادلة سنت و تجدد مي پردازند و اين را در عمق خود ناسازگار دانسته و راه حل را به زمانه مي سپارند. گروهي نيز در نوشتارهاي خود دم از «جهش فرهنگي» مي زنند بي آنكه نه آن را دقيقاً تعريف كنند و نه چگونگي دست يابي به آن را ارائه دهند. اين انديشمندان به ژرفناي پيچيدگي رابطة سنت و تجدد در بْعد فرهنگي ـ سنتي ـ تاريخي آن پي برده اند و اهميت آنچه در عمق زبان و فرهنگ يك قوم نهفته است را دانسته اند و گاه راه درمان را در آموختن بسيار پي گيرانه يك زبان خارجي از كودكي تجويز كرده اند و گاه به يك روان درماني اجتماعي ( عقده هاي فرهنگي وخيمي كه ما را فلج مي كنند)  دل مي بندند. در ادبيات ما «دردهائي كه مثل خوره روح جامعه را مي خورند و نمي توان آنها را به كسي گفت» فراوان است.

 در فاصله اين دست يازي به يافتن پرسش هاي تند و پاسخ هاي يك سويه و اراده اي قوي در بكارگيري درمانهاي پيش نوشته شده، تا يأس و حرمان و دلمردگي خوره وار، تا نياز بكارگيري صبر و زمان يا بازگشت به خويشتن خود از سر نااميدي و در مقابل ژرفناي و پيچيدگي پرسش ها و پاسخ ها و بكارگيري درمانها هرگز انديشمندان  گشودن گره «سنت و مدرنيته» را رها نكرده اند.

يكي از دردهاي ژرف در اين رابطه، چالش دريافت دربست انديشه هاي آنطرف است، بي گمان ترجمه اين دانسته ها، بدون فهم دقيق بكاربري آنها از يكسو و دست دوم و سوم و چندمين گرديدن همين انديشه هاي «بد ترجمه ـ بد درك» شده از سوي ديگر نه تنها از ژرفناي انديشه هاي انتقال يافته مي كاهد، بلكه بتدريج، شناخت شفاهي ما را به نوعي كشت كليشه هاي مبتذلي تبديل مي سازد كه جاي پاي آنها را در گفتار و نوشتارها و نيز در درمانهاي كاربردي مي توان ديد. «زير سر خودشان است» كه براي هركدام از ما خودشان، ديگري ديگري است از ديگران و بي آنكه آن را بشكافيم، همگان مي پندارند كه بله اين خودشان همان اسم مشترك و هميشگي است كه چهره عوض مي كند ولي قدرت از پيش نوشتن آن «مكتوب» را از دست نمي دهد. نشانه هاي فراواني را مي توان در ميدان بررسي عرفان ايراني، بررسي حركت طبقاتي ـ توليدي از گذشته تا حال، بررسي باورهاي مذهبي ـ شيعي ـ خرافاتي، ارائه داد.كليشه هايي مانند: «عرفان ايراني پس از هر شكست تلخي بهترين درمان بوده است»، «ما ديگر نژادمان پوسيده شده است»........

پرسش ديگري كه انديشه وران را بخود دلمشغول مي دارد، سير قهقرائي رعايت اعلاميه حقوق بشر است كه چند پاره اي از اصول آن پس از انقلاب مشروطيت، به عمل گرائيد و چگونه اين اصول پايه اي امروزه دستخوش دگرگوني شده و راه قهقرا پيموده است؟

از سوئي شناخت دقيق خود، گذشته و امروز خود، با ابزارهاي امروزين نيازمند به زمان و نيرو و ابزار شناخت دارد. شناخت امروزين خود چون دست يابي به ارقام و آمار اقتصادي، فرهنگي، شناخت دقيق نهاده هاي طبيعي معادن و نفت.. دست يابي به. تصويري دقيق و گويا در ميدانهاي فرهنگي و اقتصادي. از سوي ديگر شناخت اسطوره اي، تاريخي ـ فرهنگي خود به شيوه اي جدا از تعصب ها و گذشته گرائي هاي بيهوده، شناخت موج مهاجرت ها، تناسب فرهنگي اقوام عشاير، اقليت هاي قومي و ملي و فرهنگي... شناخت تصوير تاريخي فرهنگي ما نيز كه خود  دستخوش همان آفت «كليشه گرائي» است. مخلوط شدن اسطوره هاي تاريخي در طول جريانهاي حمله هاي گوناگون نه تنها در عمق فرهنگ و زبان جاري است، بلكه انديشه وران ما را نيز دچار چالش مي سازد و همين امر پرسش و پاسخ ها و درمان يابي ما را نيز دچار آلودگي مي سازد.

شناخت ما از خود، فرهنگ خود و خود در پهنه شناخت جامعه شناسانه و مردم شناسانه نيز از راه ترجمه حاصل گرديده است و اين نيز ما را به بيگانگي ـ دوگانگي تازه اي دچار مي سازد كه حتي خود را نيز در آئينه غرب مي بينيم.

در يك كلام، شناخت و كاربرد شفاف ابزارهاي شناخت خود و غرب، سنت و تجدد با دو ژرفناي تاريخي ـ فرهنگي آن، از يكسوي تنها راه درمان است و از سوي ديگر چنان دور از دسترس و پيچيده و ژرف است كه در نگاه نخست جز دلمردگي و افسردگي براي انديشمندان بهمراه ندارد آنهم در پهنه اي كه هر عقب افتادگي، به توان دو يا سه مي رسد، ديريابي ابزارهاي شناخت، ما را از كاربرد آن در شناخت سنت و تجدد نيز بازمي دارد. در اين مورد مي توان ديريابي روشن انديشان ما در پهنه روانكاوي كاربردي، انسان شناسي كاربردي، و ابزارهاي فرعي حاصل از اين دو ميدان را نام برد. در جائيكه تركيب «انسان شناسي ـ روانكاوي كاربردي» به يكي از ابزارهاي كاربردي تبديل شده است، هنوز يافته هاي فرويد و پيروان او، و زمينه هاي كاربردي آنان براي پارة عمده اي از روشن انديشان ما، كليشه هاي ساده اي چون «همه چيز كه جنسيت و نيازهاي جنسي نيست» ختم مي گردد. مدل سازي هاي گروههاي « اجتماعي » امروزه با استفاده از شناخت هاي سيستماتيك، ساختارگرائي، شكل گيري جوامع ا وليه (انسان شناسي) به كمك دانش هاي جامعه شناسي، روانشناسي اجتماعي، علوم سازماندهي، شناخت هاي ژئوپوليتيك صورت ميگيرد .

 

 هنگاميكه يكي از ابعاد مدرنيته از لايه روشن انديشان عبور كرده به زندگي روزمره مي آيد، اگر پي گيري و كار پيوسته در پاسداري ارزشهاي مدرنيته، به گونه اي پايه اي صورت نگيرد، هيچ ضمانتي به تداوم آن نيست.

نگاه مردم كوچه و بازار به اولين قانون اساسي ايران نتوانست آن را از چندين متمم ارتجاعي آن باز دارد، چرا كه اصول اوليه اين قانون در جان و گوشت و پوست و زندگي روزمره نفوذ نكرد و بزودي از آنهمه شعر و ترانه و مقاله و جوش و خروش در اذهان عمومي، اثري بر جاي نماند، بگونه اي كه شعر: يا مرگ يا تجدد و اصلاح / راهي جز اين دو پيش وطن نيست؛ زنده ياد بهار به فراموشي گرائيد و چند صباحي پس از به توپ بستن مجلس شوراي ملي، شيخ فضل الله نوري به دو اصل آزادي و برابري چون پايه هاي اوليه مشروطيت كه با اسلام در تضاد است، بشدت تازيد.

نيازهاي آدمي چون دلبستگي هاي او به آرزوها و چون پهناي فرهنگي او گسترده و فراوان است. از سوئي آدمي توان آبادگرداني دنيا را بهمراه مي آورد و از سوئي اگر همين آدمي سازمان نيافته بماند، آشوبگر و ويران گر و گذشته گرا مي ماند. بررسي نوشتة فراگير اعلاميه جهاني حقوق بشر، يكي از راههائي است كه مي تواند فراواني و ژرفناي نيازها و آرزوهاي آدمي را بر ما بگشايد.

بي گمان در دورانهاي ديگر فرزندان ما اين اعلاميه را پربارتر خواهند كرد، چرا كه انسان آفريننده،   جهان خويش را هر دم، پهناورتر و خواستهاي خويش را پربارتر مي كند. در آنروز نيز به اندازة حجم توانائي تصور سازندة خويش به اين اعلاميه رنگ و بوي و پهنا و ژرفنا و زيبائي خواهند بخشيد. بررسي پيشگفتار و سي مادة اين اعلاميه، آنهم در ميدان نگرش آدمي و در هستي تا آنجا كه ديد ژرف نگر آدميان امروزه توان ديدار دارد، چهارده ميليارد سال پس از پيدايش و انفجار هستي امروزين، در ژرفاي چندين صد ميليون سالة زندگي و بيش از چهل هزار سالة انسان كنوني (هموسپين - سپين )  تعبير و تفسير و نگرش ديگري مي طلبد. اعلاميه جهاني حقوق بشر، نوشتة فشرده اي است كه ميوة تمامي تلاش آدميان براي زيستن با يكديگر از سوئي و پايداري زندگي در كره زمين از سوي ديگر است. واژة زندگي تا آنجا كه نگارنده در فرهنگهاي گوناگون آن را موشكافي كرده است، همان واژة ادامه است. زندگي در روبروي "مرگ"، روبروي "انتها"، روبروي " تمام "  مي آيد. در ژرفا و در نهاد خود زندگي همان ادامه است و از اين نگاه نيز اعلاميه جهاني حقوق بشر ميوة فشردة ادامة حضور زندگي در زمين و دستاورد شريف اين زندگي، آدمي است.

در اين ميان پرسش پايه اي كدام است؟ اگر با اين بارور دست كم جامعة كهن سال خود را به بوي و رنگ ابعاد جهاني اعلاميه حقوق بشر رنگين كنيم، كدام پرسش از ديگران بنياني تر خواهد بود؟ چگونه از ميان تُني از راه بردها و راه كارها و نظريه ها و اصول اوليه سياسي به پرسشي بنياني برسيم و به تلاش در پاسخگوئي آن برسيم؟

اعلاميه جهاني حقوق بشر، بشر را در ميداني به ژرفاي دست كم چهل هزار سال و در ميان انبوه يازده ميليارد انساني كه تا به امروز بدنيا آمده اند قرار مي دهد. انساني كه بيش از هزاران زبان و گويش آفريده است، با نهادسازي و تجسم خود راه داد و ستد با يكديگر را اختراع كرده است، آنهم در جهاني كه امروزه هر هفت سال يكبار حجم داده هاي ارتباطي دو برابر مي گردد و نيمي از دانشمندان بدنيا آمده تا به امروز را در خود و در پيش روي دارد.

شگفت است كه نخستين اعلاميه حقوق بشر در همان سالهاي انتهاي قرن هجدهم، بوسيلة  يكي از اساتيد كالج فرانسه در پاريس به فارسي ترجمه مي گردد. اگر يكبار ديگر با حوصلة كافي به مجموعة سخنراني ها، مقاله ها، اشعار، گفته هاي نياكان خود، از پيش و پس از فرمان مشروطيت بنگريم، به سادگي مشاهده خواهيم كرد كه مي توان تمامي آنها را بر مبناي همان سي ماده اعلاميه جهاني حقوق بشر تقسيم بندي كرد، گوئي كه به عنوان نمونه، سخنراني هاي سيد جمال واعظ اصفهاني در هر بحث خود يكي از اين مفاد را مي شكافته است.

جهاني شدن از حقوق بشر آغاز گرديده است و به اقتصاد و زبان و هنر و ادبيات مي رسد. به گونه اي مي توان نخستين حركت جهاني مدرنيته را قبول و گستردگي حقوق بشر در جوامع بشري بحساب آورد. در ژرفناي وجودي اين انديشه (اعلاميه جهاني حقوق بشر) ايجاد نهاد دموكراتيك در جامعة انساني توصيه مي گردد. از طرف ديگر مفهوم حاكم، فرمانروا با هر شكل و محتوائي كه به خود بگيرد و با هر نام و واژه اي چون شاه، امير، خليفه، رئيس جمهور، رهبر، پيشوا... حرف آخر را مي زند، به گونه اي كه هنگامه هاي سخت را تعريف مي كند و در اين هنگامه ها تصميم مي گيرد و راه تعيين مي كند. رابطة بين چنين فرد يا گروه و مردم است كه نهاد اجتماعي را دموكراتيك مي كند و بدينگونه است كه ولايت فقيه و شكل آن در قانون اساسي، هيچ تناسخي با دموكراسي ندارد.

از طرفي بسياري از انديشمندان، هركدام به گونه اي به اصلاحات ساختاري و زيربنائي اشاره مي كنند چون: تعادل در مالكيت دولتي يا خصوصي، تحول در نظام ارزي و بانكي، دگرگونگي در دستگاه حقوقي و اينها را لازمة نوسازي ايران مي پندارند. گاه هم بسيار سريع به پيشنهاد در اصلاح قانون اساسي مي پردازند. اگرچه اين دگرگوني امري است زيربنائي و ضروري ولي نمي توان تنها با اصلاح قانون اساسي كه طرح شكل گيري سياسي جامعه و تعادل قوا در جامعه را مطرح مي سازد به اصلاحات ياد شدة فوق پرداخت. اين همان ميان بري است كه مي تواند ما را از هدف پايه اي دور سازد.

گفتگوي فرهنگها، بده و بستان به گونه اي پويا، كه هركدام كشف هاي خود را در ميدان دانسته ها گذاشته و به ترجمه و انتقال و نقد بگذاريم، زماني به «ميدان ممكن» بازمي گردد كه نه تنها دو گروه به احترام متقابل و نياز به دانسته هاي يكديگر آگاه و نيازمند باشند، بلكه ميدان باز اين گفتگوها در قالب آزادي بيان و نقد و انديشه از هر دو طرف ممكن گردد تا شرائط كامل آزادي نشر و نقد و ترجمة همه افكار و دانسته ها، مخالف و موافق و متضاد و همخوان، ميسر نگردد، تا ترجمه و تأليف آثار مخالف و موافق در فضاي آزاد و رعايت كليه حقوق مؤلفين و انديشمندان و با نظارت دقيق و اجازة آنان صورت نگيرد، ما، يا مصرف كنندة ساده، دست دوم و سوم انديشه هاي تازة يافتة ديگران خواهيم بود، آنهم از طريق ترجمه هاي غيرمسؤلانه افرادي كه تنها به بهانه دانستن دو زبان، و جدا از دانش عميق موضوع مورد ترجمه، در ميدان ترجمه خود را حاضر مي كنند، و يا در تأسف عدم ارتباط پيوسته و زنده در حسرت ارتباطي سالم با انديشه گران فرهنگهاي ديگر مي مانيم. درد و افسوس ديگر در آن است كه چون دوره هاي انديشه، از دوران روشنائي و رنسانس تا مدرن و فرامدرن، با سرعتي زياد به پيش مي تازد و هر انديشة بارور با تكيه به يافته هاي نوين و در ميدان تلاش و كار به اختراع انديشة ديگر مي انجامد، ديررسي ما در ميدان هاي اوليه اين انديشه ها، كار ما را بسيار دشوار مي سازد. تا جائيكه نمي توان يك شبه ره صد ساله رفت، نمي توان چهار سدة روشنائي، مدرنيته و فرامدرنيته را در جامعه اي كه زيربناي علمي آن آمادگي پايه اي ندارد، را فراگير كرد.

از سوئي ديگر گذشته گرائي چون باور بر آنكه مبناي حقيقت و قدرت و همگي قوانين در گذشته است، همه چيز نوشته شده است، جهان ساخته شده است. در حاليكه جهان را مي توان اختراع كرد، مي توان كشف كرد و اين دو مقوله در مورد هستي يكي مي گردند. به گونه اي جهان را بتدريج كشف مي كنيم و هر لحظه آن را اختراع مي كنيم. در حالي كه حتي كشف جهان براي گذشته گرايان تنها افزودن حيرت در مقابل آنست، چرا كه براي اينان اختراع هستي ممكن نيست، چرا كه هستي شده است و نمي تواند بشود، هستي نوشته شده است و نمي توان آن را نوشت.

شناخت تاريخ، تاريخ اسطوره اي ما و ريشه هاي آن از يكسوي و شناخت دانش امروزين سازماندهي جوامع مدرن از سوي ديگر ـ هر دو لازم و ملزوم هر حركت عميق و همه جانبه براي آينده ايران است ـ به تلاشي همه جانبه، همه گير و عميق نيازمند است. درك اسطوره هاي پيش از اسلام، همزماني اين اسطوره ها در اديان زرتشتي، ماني، اسلام و شاخة شيعي آن بهمراه رديابي شيوع تصوف و ريشه هاي آن براي شناخت جايگاه جامعة ايران امروزي ضروري است. پايه هاي ژرف فرهنگي يك مردم نمي تواند تنها در آنچه در روبناي زندگي آنان مي گذرد، مشاهده گردد. الگوبرداري انسان شناسانه از جوامعي پيچيده و از دور آمده اي چون ايران كه فرهنگش دستخوش بازي ها و تلاطم هاي بسيار بوده است، نياز به داشتن اسباب اين شناخت فرصت كافي و صبر و حوصله دارد.

روشنفكران و روشنگران، آنان كه با دنياي چند پرسشي خود به آزمايشگاه بزرگ زندگي روي مي آورند، هم در صدد كشف آنند و هم به اختراع آينده دل مي بندند. كشف آنچه كه گذشته است و اختراع آنچه در پيش روي است.

آدمي مفاهيم آينده و گذشته را خلق كرد و درازاي آن را از روز به ماه و سال و قرن و هزاره رساند. عمق طرحهاي خود را از ذخيرة غذا براي دو روز (چهل هزار سال قبل) تا طرحهاي طولاني مدت چندين صد ساله براي كشف هستي، گسترش داد. آزادي انسان «آگاه» آنگاه كامل است كه خود را خالق آيندة خود بداند نه عروسكهائي كه عمق آزادي خود را در كشف «كورمال» هستي، محدود مي كنند.

كم نبودند كساني كه شرط اول اصلاحات سياسي و اداري را اصلاحات اقتصادي و آنهم به شكل انقلاب صنعتي مي دانستند، و آنهم گاه به شيوه اي استبدادي آنهم براي تربيت و ترقي ملت. كم نبودند و كم نيستند آزاديخواهاني كه با يك بعدي كردن مفهوم «جهش فرهنگي» خود را عملاً گوشه نشين كرده و به عناصري منزوي تبديل مي گردند.

در مدرنيته «فرد» زاده مي شود و نسبيت (نسبي بودن) جاي مطلق را پر مي كند چه «فرد» خود را در پهنه قراردادهائي اجتماعي مي بيند كه ريشه در دست كم 40000 سال زندگي گروهي و يازده ميليارد آدميان ديگر، دارد.

نظامهاي مالياتي، اداري، حقوقي، شكل و قدرت و حوزة اعمال نيروهاي اداري ـ انتظامي ـ نظامي نيز به نوعي آئينه اين سنت و مدرنيته است. تا جائيكه آموزش اجباري در مدارس تحت نظارت دولت، در مقايسه با مكتب خانه ها و يا به سربازي فرستادن طلاب خود نشانة تند اين دوگانگي است. گرچه مي توان گاه به زور شلاق، ظواهر مدرنيته را بر سنت جايگزين كرد ولي زير پا گذاشتن مفاهيم و شناخته شده هاي انسان شناسي، جامعه شناسي، روان شناختي بويژه ناخودآگاه و خاطرة فرهنگي، بازگشت خود را روزي نشان خواهند داد.

اگر مدرنيزاسيون را تغيير در سازماندهي، شيوة زندگي، شيوة توليد، دگرگوني فراساختارهاي اقتصادي و اجتماعي، شيوه هاي گردهم آئي بدانيم. مدرنيته تغيير بنياني ارزشهاي جامعه است كه نه تنها در شيوة انديشه، بلكه در مباني ناخودآگاه فرد اثر مي گذارد.

بي گمان در ژرفناي فرهنگ ما، مايه هاي پايداري خانه كرده اند، كه ما را از همان دوران باستان به گونه اي در مقابل تغييرات سريع فرهنگي مقاوم ساخته اند. بگونه اي كه با همه احوال زبان پارسي زنده ماند و بسياري از آداب و رسوم و سنت هاي پيش از اسلام تا به امروز حفظ شده اند و در مذهب شيعه رسوب كرده اند. و بهمين گونه است كه در مقابل حملات عثماني ها، پرتغالي ها، انگليس ها و روس ها توانستيم مقاومت ورزيده و استقلال خود را تا به امروز بهر گونه از دست ندهيم.

همين فرهنگ نيز به گونه اي ديگر در راه رسيدن به مدرنيته، نياز و روش و راه كارها و راه بردهاي ويژه خويش را مي طلبد. آنچه كه به عنوان ارزشهاي دروني فرهنگ ما مقاومت آفريده اند، امروزه نيز حضور فعال دارند. شايد مي بايست از اين عوامل بسود يگانگي ملي، قوام اجتماعي، همبستگي مردمي سود جوئيم و از مقاومت آن در مقابل تغيير، يك متحد راه بردي در راه مدرنيته اختراع كنيم.

نقد و حمله به سنت را مي بايست از دائرة دين، مذهب، روابط اجتماعي، توليدي و اقتصادي نجات داد و با گذاشتن كليت جامعة ايران در ميان جامعة انساني ـ تاريخي، آن را با جهان معاصر همآهنگ و همراه كرد. به گونه اي ديگر تا آنگاه كه خط حركت جامعة ايران را در ميان بقية خطوط ديگر نگاه نكنيم و نشان ندهيم كه حركت مدرنيته، خطي است جهاني كه امتداد همان حركت40000 ساله نياكان ماست، نمي توان غرب گرائي، مدل سازي غربي، ظاهرسازي غربي يا مدرنيزاسيون را از مدرنيته جدا كرد.

تفاوت مدرنيته و مدرنيزاسيون، همان تفاوت ريشه اي رأي دادن و انتخاب كردن است. شرائط اوليه انتخاب كردن، نه تنها شرائط اجتماعي ـ سياسي ـ اقتصادي، آزادي را هم براي رأي دهنده و هم انتخاب شونده فراهم مي آورد، بلكه مسئوليت وجداني انساني هر انتخاب كننده و انتخاب شونده را، يك به يك  براي نسل خود و نسل هاي آينده به ميدان مي كشد. به عوامل انتخاب كردن و انتخاب شدن مفهوم و معني انساني ـ تاريخي مي دهد. در حاليكه رأي دادن، عملي است ظاهري كه در هر جمع منحرف و وابسته براي هر عمل خلاف انساني مي تواند استفاده گردد. به گونه اي هر نوع رجوع به انتخاب از راه رأي اكثريت نمي تواند مدرنيته انگاشته شود.

پرسش ديگر آنست كه آيا در درازاي دو سده كه از شناخت مدرنيته براي ما گذشته است، روشنفكران و انديشمندان متجدد ما توانسته اند بر حداقل مشتركي توافق بيابند تا آن را با مردم در ميان گذاشته و از اين طريق اين ارزشها را پايدار سازند.

و ديگر پرسش در آسيب شناسي حركت ايران بسوي مدرنيته ، بلاها و موانعي است كه بر سر اين راه آمده و خواهند آمد. آيا اين بحران ها و مقاومت ها قابل پيش بيني هستند؟ آيا مي توان الگوهاي پيشرفت و تجدد را در رابطه با ساختار انسان شناسانه و جامعه شناسانه ايران بررسي كرده و در راه هماهنگ سازي و يكپارچگي حركت ابعاد گوناگون مدرنيته اقتصادي ـ اجتماعي ـ فرهنگي ـ سياسي قدم نهاد.

به اين پرسش نيز بايد پاسخ داد كه آيا بايد اجازه داد كه زمانه كار خود را انجام دهد از راه «سعي و خطا»، سنتزي از «سنت و تجدد» بوجود آيد يا بايد از همه روشنائي ها، تجربه ها، فن آوري هاي امروزين سود جست و انتظار و مكتب آن را در نطفه كُشت. آيا بايد باز در انتظار نشست كه از فرايند اسلام اوليه و اسطوره هاي ايراني پيش از اسلام شيعه اي تازه تر بدنيا بيايد يا مي توان راه ميان بْر زد.

به گونه اي ديگر در مدرنيته فرد، فرد است و ازحضورش در هستي جداست، در حاليكه در سنت فرد ادامة جهان است. در مدرنيته فرد در مقابل هستي تنهاست، اگرچه ادامة حيات است.

اختراع دوبارة مدرنيته براي ما و جامعة ما با استفاده از ارزشهاي مدرنيته براي ما و در امروز، اختراع شيوه اي جديد از زندگي ممكن در جهان امروز است كه هدف آن خوشبختي انسان، و همزباني و همراهي او با جهان اطراف ا وست.

چگونه مي توان از سعي و خطاها، تجربيات دو قرن گذشته در دست يابي به مدرنيته سود جست؟

چگونه مي توان ژرفناي مدرنيته را از مدرنيزاسيون و پوستة ظاهري آن جدا ساخت؟

چگونه مي توان دست آوردهاي اجتماعي مدرنيته را (فرهنگي، اقتصادي) در ايران را تا پاية دست آوردهاي فردي نوگرائي (مدرنيزاسيون) ـ كه بسيار جلوتر رفته است ـ رساند.

چگونه مي توان از ترس آينده و فرار به گذشته به نامهاي گوناگون «آنچه خود داشت...» جلوگيري كرد؟

چگونه مي توان از جهش و سرعت بيهوده و ناموجه در پيمودن راه مدرنيته جلوگيري كرد؟

چگونه مي توان، دوباره سازي روابط تنگاتنگ و بنيادي «لائيسيته» (لائوس ـ مردم ـ مردم عمومي ـ انسان)، دموكراسي (حكومت مردم بر مردم)، رعايت مفاد حقوق بشر بگونه اي ريشه اي و پايدار در سطوح مختلف آن، بازسازي، نوسازي پيشرفت اقتصادي و برپائي دست كم نيازهاي اوليه انساني را در كلية سطوح جامعه شهر و روستا ـ جوامع عشايري و قومي را بازسازي كرد؟

چگونه مي توان به رئوس و فصول يك جامعة علمي دست يافت؟ جامعه اي كه در آن انديشة علمي، تبادل نظر علمي، حضور انديشمندان در سطوح گوناگون آن ضامن بقاي مسير تصميم گيري هاي مردمي با حضور خبرگان باشد. جامعه اي كه سهم سياستمداران، مديران، متخصصان، هركدام در جاي خود پرداخت شود.

چگونه مي توان به شاخصهاي سلامتي در جامعة فرداي ايران دست يافت و از سلامتي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و همگوني و همراهي آنها با يكديگر سود برد؟ سلامت اقتصادي، چون اقتصادي شكوفا و زنده كه فرد بالنده در ميانة مردماني سالم و با فرهنگ، در پهنة فرهنگي پويا، به داد و ستد فرهنگي مي پردازد: همگوني آنچه از پدران من آمده است و آنچه كه من از فرهنگ انساني ـ جهاني مي گيرم.

 

پيش از ارائة طرح فشردة خود در مورد ايران، كه حاصل مجموعة تجربيات و فشردة شناختي است كه در ميدانهاي سياسي ـ اجتماعي، فعاليت براي دفاع از حقوق بشر از يكسوي، روانكاوي باليني از سوي ديگر و تجربة مدرن سازي يكي از ادارات دولتي فرانسه بين سالهاي 2003 تا به امروز است، تنها به ذكر نمونة كوچكي از كاربرد شناخت هاي انسان شناسي ـ روانكاوي كاربردي در حيطه حركت اجتماعي مي پردازم.

 

براي نمونه مي توان طرح مختصر زير را، تنها براي شروع سخن در اين مورد ارائه كرد: اگر پايه هاي فرهنگي جامعة را به سه عنصر مختصر كنيم:

 _ نگرش بر باورها: مطلق يا نسبي انگاري باورها ،

 _  باور بر ارزش فرد و فردگرائي چون پايه هاي اجتماع يا حل شدن فرد در جامعه، عمده سازي جامعه

  _ و بالاخره نقش انسان در كشف گذشته و اختراع آينده.

 

 

 

Sans titre

 

 

Sans titre1

 

جامعه امروز ايران را به راحتي مي توان در ميان جوامعي كه آنان را سنت گرايان منتظر ناميده ايم، دسته بندي كرد و براي ارتقاء اين جامعه به جامعه اي مدرن (با ابعاد فرهنگي ـ اجتماعي ـ سياسي ـ اقتصادي مدرنيته) به سه روش مي توان متوسل شد:

ـ گذار از دموكراسي با مردمي دين باور (فرد گرايي را عمده سازيم)

ـ گذار از ديكتاتوري برنامه ريز (نسبي بودن باورها را عمده سازيم)

ـ و بطور مستقيم و يكباره حركت بسوي مدرنيته.( همزمان نسبي بودن باورها و فرد گرايي را عمده سازيم )

انتخاب هركدام از روشها، دلائل دقيق اين انتخاب كاري است بسيار پيچيده كه نياز به طرحي جامع و كامل و طولاني مدت دارد.

 

                                      ******************

 

 

 

طرح پيشنهادي:

دو پيش شرط كلي را مي توان زمينة كار خود قرار دهيم:

ـ جنبش ملي شهروندان ايراني براي استقرار مفاد اعلاميه حقوق بشر

ـ با استفاده از كليه دست آوردهاي علمي و فني امروزين اين طرح «جهش فرهنگي ـ سازماندهي» را مبناي يك گفتگوي عمومي قرار مي دهيم. طرحي كه امروزه در جوامع مدرن، با استفاده از ابزارهاي مدرن، و براي مدرن سازي سازمانها و ادارات و كارخانه ها و حتي ساختار شهرها بكار مي گيرند و گاه به نتايج قابل توجهي مي رسند. مبناي نظري اين طرح بر اساس مطالعات انسان شناسي (آنتروپولوژي)، و مطالعات رفتاري و روانشناختي انسان ها از جوامع اوليه تا به امروز استوار مي باشد.

طرح «جهش فرهنگي ـ سازماندهي» سه مرحلة اساسي را در بر مي گيرد:

ـ تعريف الگوي فرهنگي ـ سازماندهي

ـ تعريف پيش نيازهاي لازم جهت رسيدن به الگوي ياد شده

ـ سازماندهي جهت اجراي طرح و الگوي ياد شده.

مرحلة اول خود، چهار دورة اساسي را شامل مي شود:

در دورة نخست، عكس برداري كاملي از ابعاد فرهنگي، سياسي، اقتصادي، اجتماعي (ساختاري) جامعه صورت مي گيرد. در اين بررسي، مشكلات و محورهاي اساسي ضعف ها و نقصان ها از سوئي و نقاط قدرت را از سوي ديگر به زير ذره بين مي بريم. چون نگاه كردن در آئينه اي شفاف و يا چون زماني كه بيماري را با آزمايشهاي گوناگون پزشكي مشاهده مي كنيم.

در دورة دوم از مرحلة اول و با استفاده از تجزيه و تحليل، ضعفها و قدرت ها، تلاش مي كنيم تا پاسخي به پرسشي پايه اي بدهيم: چگونه ايران خود را در ده يا بيست سال آينده دوست داريم ببينيم؟ در يافتن پاسخي به پرسش است كه در پهنة ممكن از سوئي و در ميدان ايده آلهاي خود گام برمي داريم. نگاهي به امكان دست يابي به ايده آلهاي خود، با توجه به جهت حركت تاريخ و پتانسيل امروز.

در دورة سوم از مرحلة اول، با سودجوئي از دو دست آورد خود، حال كه تصويري از امروز خود داريم و حال كه ايده آل ممكن خود را يافته ايم، به پرسش ديگري پاسخ خواهيم داد. اهداف راهبردي ما چيست؟ موضع ما كدام است، كجا ايستاده ايم، از كجا سخن مي گوئيم، در چه چهارچوبي قرار داريم؟ اين اهداف راه بردي را امروزه مي توان در پاره اي از اهداف، اساسنامه هاي احزاب و گروهها يافت. با اين تفاوت كه اهداف سازمانها و احزاب بيشتر بر ايده آلهاي فرضي نه ايده آلهاي ممكن استوارند و از تصوير واقعي وضع موجود جامعه بدورند.

در دورة چهارم از مرحلة اول، تلاش مي كنيم تا در راستاي اهداف راهبردي و چهارچوب آنها، الگوئي فرهنگي ـ سازماني از جامعه بدست دهيم. در اين الگو سهم قدرت تجسم خلاق، سودجوئي از تقليد مؤثر و مفيد و دورنگري بسيار مهم است. اين الگوي بسيار كلي و باز تعريف مي گردد تا جاي را براي هرگونه تغيير و اصلاح در ضمن حركت باز بگذارد.

اكنون مي توان مرحلة دوم را آغاز كرد. در اين مرحله وظائف به گروههاي گوناگون محول مي شود. اينان، در قالب الگوي فرهنگي ـ سازماني ياد شده، تلاش مي كنند تا اهداف راهبردي را به اهداف كاربردي ترجمه كنند. سپس براي هركدام از اين اهداف كاربردي مي توان اهرمهاي كاربردي تعريف كرد كه با به حركت درآوردن آنها به هدف كاربردي نزديك مي شويم. مي بايست در همين زمان براي هدف هاي كاربردي خود نشانه هاي دست يابي و ميزان موفقيت را نيز تعريف كنيم. اهرمهاي كاربردي فوق، در واقع همان طرحهاي اجرائي هستند كه در قالب آنها مي توان بحث و مبادلة نظر افكار عمومي و متخصصين را براه انداخت.

انتشار اين طرحها و بحث و مبادلة افكار، نياز به كارگيري همة امكانات مدرن ارتباطاتي دارد. گروهها و مشاوران با كار شبانه روزي خود به طرحها جان داده و تلاش مي كنند تا آنها را كامل كنند. در طول مرحلة دوم اهداف زير دنبال مي گردد:

ـ همفكري و همخواني عوامل دست اندر كار

ـ ايجاد تحرك و طرح مسائل اساسي در جامعه

ـ موضع گيري در مورد مسائل و اتفاقات جهان در خارج و داخل

ـ نزديكي گروهها و افرادي كه بعدها اجراي عملي طرحها را به دوش خواهند كشيد.

و در انتها، در مرحلة سوم، با سازماندهي در سطح كليت جامعه و با در دست گرفتن قدرت سياسي ـ اجرائي، تمامي يا پاره اي از طرحها قابل اجرا مي گردند.

آنچه مي بايست به اين مجموعه افزود همان بْعد فرهنگي اين طرح است. در اين بْعد با بكارگيري شناخت هاي امروزين، تلاش مي گردد تا زيربناي پايه اي فرهنگي جامعه شناخته شده و به محك گذارده شوند. از سوي ديگر با تعريف الگوي فرهنگي و زيربناهاي فرهنگي تازه اي تلاش مي گردد تا با نشر و توسعة اين زيربناها در طولاني مدت زمينة اجراي طرحهاي پايه اي فراهم گردد. در طولاني مدت و بتدريج در يك زابطة دوسوئي (فرهنگي ـ سازماني)، انسان بارورتر شده و شهروندي نيز به رشد خود دست مي يابد.

بْعد فرهنگي در اين حركت، به گونه اي ضامن پيشرفت، هماهنگ كنندة رفتار ماست، چه بجاي اراده و تعيين مسير حركت از پيش، حركت دل و جان و خواست و رسيدن به خواست فرهنگي مردم سالاري است كه آتش و نيروي لازم را فراهم مي آورد نه برعكس آن. اين طرح و خادمان آن چون ابزاري اند در دست شهروندان.