حضور من در هستی

در این دسته به چاپ رسیده است اخبار

تاریخ چاپ  

                                        Makaremi2

سخن گفتن از حضور خود در هستی، به من اجازه می دهد تا نگاه را به درون برگردانم، تا حاصل دانش و شناختی را عریان کنم که از قابلیت درک غریزی و در عین حال علمی استفاده می کند، چرا که روانکاوی نقطۀ عطف هنر و شناخت است. گشودن زمینه‌های تازه، استفاده از همکاری بین عملکردهای علمی و نقش بررسی و درک غریزی در خدمت تازه جویی است، اینست آنچه که مرا به خود مشغول می‌کند. رفت و برگشتی کیمیاگرانه که بین این درون ـ بیرون، بین غریزه ـ شناخت، بین آزادی هنرمند و پیگیری علمی اش در جریان است. به خوشنویسی که می رسیم این رفت و آمد میان دقت هنرمند و آزادی علمی اوست: زبان طبیعت از یکسو و تجربۀ نوشتاری بشر از سوی دیگر.

بیست سال تجربه می بایست تا "جایگاه" دیگری بیابم. جایگاه، این واژه که به مفهوم "زمان ـ مکان" است، تجربه ایست دوگانه: شرق- غرب، نمادین ـ واقعی، غریزی - تجربی، خطی دیگر در حجمی چهار بُعدی. آنچه می‌خواهم با شما درمیان گذارم، همین تجربه است که؛ حضور ما گذاری در یک حجم، از نقطه‌ای به نقطه‌ای دیگر و منحصر به فرد است. این حجم حضور در "جایگاه" کلی دستکم سیزده میلیارد انسان است و من تنها نیستم.

پس از آشنایی با روانکاوی، نگاهی دیگر بر حرکت فرهنگی ایران چندین هزارساله انداختم. با ممنوع شدن حضور ظاهری بدن در اسلام، هنر و ادبیات به دور معماری و شعر و خوش‌نویسی گرد آمدند. این گرۀ سه‌گانه‌ در خود سه امکان شناخت آدمی را به همراه ‌آورد:

- نخست، اثر واقعیت (جغرافیا، راه و روش زندگی، آب و هوا، طبیعت، گیاهان و گلها و دشت و صحرا و...)

ـ ثانیا،ً اثر دنیای خیال، رؤیا، امید و خواهش

ـ و در آخر، اثر نمادین جایگزین شده در فرهنگ، رفتار، واژهها، حرکات بدن، چرخش چشمان، رقصیدن و...

من با چنین حساسیتی، به دنبال عیان سازی، همگونگی و هماهنگی تصویر "جهان مثالی" می گردم. جستجویی از ورای نقاشی، حضور نمادین معماری در نقاشی، رسم و منحنیهای خوشنویسی، شمایل منحنیهای گنبدها در حروف الفبا، و شاید در آیندهای دور، در رد پای ژرف ترین نمادسازی- که نشانهها و نمادها را نمایندگی می کند - یعنی همان هنر پیش از  تاریخ. گونه گونی ابعاد "حضور من در هستی" یکی پس از دیگری، همزمان یا  پشت سر هم، مرا به کیمیایی ره نمودهاند که زندگی نام دارد. از سویی نفوذ دقت علمی و بکارگیری آن، همچون یک الگو، به همراهی گشایش سیستمهای داده پردازی، امکان ترجمۀ پرسشی را می دهد که از درون به بیرون می جهد. از سوی دیگر درک غریزی و خلاقیت هنری، بر خواب و رؤیاها و اوهام منِ مهاجر، تأثیر می گذارد. برای روشن کردن این ابعاد شعری از خود می آورم:

می بایست از مرگی دیگر خوشنود باشم :

پرواز می آموزد.

به بلندی بام بینیازی می رسد.

تنها،

بالاتر از امکان نگاه به زمانی که رفته است.

عقاب تنهایی زاده می شود.

دیوار نازکی پاره می شود

عقاب  آزاد زندگی خود را هر لحظه از نو

می سازد، تنها.

لحظه زمان است و نقطه هستی است.

چشمان شوخ عقاب بی جستجو،

تنهایی مرگ را یافته است.

از حیرت در برابر شبهای پرستارۀ کویر ایران تا شگفتی در برابر عظمت ژرفنای آبی؛ خطاطی با شعر تا بینهایت؛ به دنبال ردپایی می گشتم، تا سالهای بعد در پلی تکنیک تهران راهنمای علمی  خویش را در اَینشتن یافتم. بعدها با شاگردان فروید، کاشف نکته های تاریک روان آدمی ، در اروپا، آشنا شدم. در نهایت، دستم شوق زده برای نوشتن و دوباره نویسی اشعار حافظ با خطوط نستعلیق به حرکت افتاد. نستعلیق، این اوج خوشنویسی فارسی، از نگاه من همانا هماهنگترین منحنیهایی است که آدمی  تاکنون آفریده است. این ابعاد به گونهای، بازیابی نوشتار کارگاه هستی (آسمان و کویر) و در "واقع بدن" من است.

اهمیت به شمار آوردن چهارده میلیارد سال تاریخ، سیزده میلیارد هموساپین و گذشتن بیش از سه میلیارد سال از پیدایش باکتری، در اینست که می توان حرکت زندگی را در کلیت آن در نظر آورد، هر عنصر زندگی را در جهانی نشاند؛ با نسبیانگاری و تمامانگاری. بدینگونه به نسبی بودن گروه گیاهان، حیوانات و انسان و همچنین حرکتی از ایستا به سمت متحرک توجه می ورزیم.

شبنم بيدار می شود،

پاكی شب ماندهای

برگ را می شويد...

محصول دانش و شناخت در تقاطع میان روش علمی بررسی و سودجویی از شناخت غریزی، راههای تازه‌ای در خدمت نویابی و اختراع بر ما می گشایند. و این نمونه‌ای است از بیشمار آزمایشگاههای کارگاه هستی، تجربه‌ای که همگی قادر به انجام آن هستیم، چرا که در هر صورت، همین که لب به سخن می‌گشائییم، تنها می‌توانیم "از خود" سخن بگوییم. بدینگونه است که آزادی هنرمند و دقت محقق به تلاقی می‌رسند. و در نهایت، به درون پرداختن، نقابهای پیدرپی بیرونی را برداشتن، انسان را به میدان مشاهده و شدن ره نمودن، انسان را در وجوه گوناگون تشریح کردن. انسان در فرهنگ یونانی به پسیشه "psyche" یا دستگاه رهبری و سُما "soma" یعنی بدن؛ قسمت فرمانبر، در اسلام  به  روح و بدن، در اسطوره شناسی ایرانی به روان، بدن و جان (که نزدیکی با مفاهیمpsyche  یونانی وsoma  در فرهنگ غربی دارد) تقسیم می گردد. در عرفان ایرانی و نمایندۀ برجسته اش حافظ شیراز، با تشریح ویژۀ از آدمی او را به درجهای از کمال می رساند: روان، جان، سر، دل، روح، تا مرز "سر دل".

از چنین میدان شناختی که ما را گرد هم آورده است می توان موجود سخنگو را در زوایای گوناگون برید و دوخت، ساخت و تخریب کرد: از زاویۀ فردی، یکپارچگی یک باکتری، یک سلول حیاتی، تا گویش، فرد دیگری را در گوشت و پوست خویش حس کردن، رفت و آمد دائمی بین فرد و جمع، از زاویۀ خانواده تا قبیله، دولت- ملت تا اجتماع همفکران و همباوران، از فردیت انسان سخنگو تا انسانهای قبل از آن، تا حیوان، تا گیاه و به سادگی، تا  زندگی.

در این راه دراز می آموزیم که گرفتار بازی "دالهای" خویش نشویم، به خود امکان دهیم تا دنیاهای درونیمان را به جد بگیریم، به خوابها و رؤیاهای خویش و اجتماع را، و باز هم جلوتر رفته و به هذیانها نیز، حساس شویم، در واقعیت دیگران خود را گم کنیم، چون دیگرِ دیگری. این نامریی را در حبابی که تصویر جهان مجازی به ما هدیه می کند بنگریم، این "بالماسکۀ" بزرگ و شبکه های روابط نامرئی که آدمها را به هم متصل می کند و از ایشان مجموعه های جدایی ناپذیر دیگری می سازد. مجموعۀ تصویرهای صوتی واژه هایی هستند ساخته شده که تا امروز، توسط ما خالقان نمادها، چنان با آزادی به اینطرف و آنطرف می روند که نمی توان دانست کدامشان به چه کسی تعلق دارد: گویی ما این نمادها را به وجود می آوریم تا آنها را به دیگری منتقل کنیم، در آنها غوطه خوریم و در انتها از خاطر ببریمشان، تا در زمانی دیگر، باز آنها را بکار گیریم و کارمان را ادامه دهیم. در انتها متوجه می شویم که این نقطۀ هستی که مجموعۀ این نمادهاست بر خلاف تصور آن چنان هم ثابت نیست.

گویی این مجموعۀ کشفیات، اختراعات، دانستنیها و شناختها فراهم آمده تا ما خود و دیگری را بفهمیم و به خود نیز امکان دگرگونی بدهیم. آدمی در طول بیش از صدها هزار سال "نماد سازی" را آفرید. سخنگویی، او را از حیوان جدا ساخت. با سخن و نماد، آدمی خط و تمدن و فرهنگ و گوناگونی را آفرید. گوناگونی زبان، خط، رسوم و فرهنگ در زمین کوچکی در میان میلیاردها کهکشان و سیاره نشان از کثرت در یگانگی است. از ابتدایی ترین باورها تا به امروز آدمی با پرسشی جانسوز و همیشگی روبرو بوده است. جای او در هستی کجاست؟ حافظ شیراز راه جستجو را "عاشق شدن" می نامد آنهم پیش از آن که " کار جهان" سر آید. "کارگاه هستی" را هم آزمایشگاه بدانیم و هم کارخانه، هم جایگاه شناخت و هم محل سازندگی..

آیا می توان به چنین آزمایشگاه هایی اجازه داد تا در کنار یکدیگر به جستجو بپردازند؟ کدام دستورالعمل جهانی به آدمی این امکان را می دهد؟ با هم به جستجو خواهیم رفت .از کار جهان تا کارگاه هستی برویم: از باکتری تا بشر "هوموساپین" بیش از سه میلیارد سال فاصله است، و از "هوموساپین" تا زمان ما چهل هزار سال. زندگی ادامه دارد و هرچه سالها انباشته‌تر می‌شوند، مقاومت در مقابل مرگ هم بیشتر می شود.

چگالی "چیزی" که ما برای ساده کردنش آن را "زندگی" می‌نامیم، افزایش می‌یابد و در انتها روزی می آید که انسان سر فراز می کند، همچون شاهدی برازنده. روزهای زیبای بسیاری در پیش روی است: می بایست حقوق زندگی را بنویسیم با این توجه که بهترین نوشتن حق زندگی، برپایی آنست. گویا که هدف زندگی، "حیات" در مقابل "مرگ" است. این راه عظیم رسیدن به "لذت"، با عبور از مرحله‌ای مهم، که من آن را مرحلۀ "حقوق بشر" می‌دانم، نمی‌تواند پیش از رسیدن به حق زندگی، بمثابۀ تنها حق پایه‌ای ‌ما در "زمین"، متوقف شود. شواهدی که در این راه برایمان مانده، ورای فسیلها و زندگی اجدادمان، شواهد تاریخی و معماری، هنر پیش از تاریخ، نوشته‌ها، فرهنگ شفاهی و میراث‌ فرهنگی بشر، تمامی نمونه‌های زندۀ زمین ما هستند. در این راه هنوز روزهای زیبایی در پیش روست: با این توجه که بهترین نوشتن حق حیات، بر پایی آنست.

شاید این حق ما را به ورای زمین هدایت کند و شاید این حق از ما فضایی دیگر طلب کند! برای بجا گذاشتن میراث "حیات" برای فرزندانمان، لازم است تا راه مشترک زندگی را رسم کنیم، و هرکس با امکان خودش...

زمان  به درازای  خستگی جاری است

سکوت به اندازۀ چشمان آسمان آبی است.

آسمان همانگونه ما را می‌بیند که ما او را. بله، او چشم دارد. بین ما و خورشید عظمت حیرتانگیز سکوت است و فرصتی برای شمارش آن نیست. پس راه دیگری جز شمارش لازم است.

هدف جستجو جایگاه عشق است، جایی دوگانه، محل تشدید خود و جایی برای احساس حضور در میدان تغییر و هدایت آن. هیچ چیز از پیش نوشته نشده است: زندگی نوآوری می کند، می سازد، می بخشد و ادامه می یابد. در زبان پارسی واژۀ حال به معنی "زمان حال" است و نیز خوش و خوب بودن. از طرفی نیز هدف نهایی کسانی است که به تجربۀ عرفانی روی می آورند. تجربۀ به لحظه رسیدن، لحظهای در تقاطع آنچه کشف و اختراع شده و آنچه کشف و اختراع خواهد شد، در تقاطع احساس کردن آنچه در بیرون است اما در درون چون این جای سوم، در میانۀ یک فضای خارجی در میانۀ داخل، یا داخلی در میانۀ خارج.

از این مسیر به کارگاه هستی باز می گردیم: کارگاه هستی همچون مجموعهای از آزمایشگاههایی که در آنها برای فهمیدن، کشف و اختراع دیگری و خود پژوهش می کنیم؛ برای ادامۀ حضور خود روشها و ابزاری دارد. برای تطبیق، برای تغییر حرکات چند بُعدی، در جایگاه چهارده میلیارد سال تاریخ جهان و دستکم چهل هزار سال هُموساپین و سیزده میلیارد انسانی که تا امروز به دنیا آمدهاند، و در نهایت برای بالا بردن کارآیی این آزمایشگاهها، به قوانین پایهای نیاز داریم تا حد آزادی هر آزمایشگاه را روشن سازد.

بدون یک دستورالعمل، گفتگو ممکن نیست. بدون آزادی، از مرزها و تجربیات عبور نخواهیم کرد. مدارا و ارتباط متقابل به ارتباط و انتقال پیام نیازمند است. می بایست از کارهای یکدیگر سود جست و برای این سودجویی، به زبانی مشترک و بی آن که سمت و سوی ویژهای را تحمیل کنیم، به بنیانی لائیک نیازمندیم. حتا مدارا به مرز نیاز دارد. چگونه می توان مطمئن بود که مرز مدارا حقیقی است. آیا بازگشت به مرزهای نمادسازی، زبان، سخن و پاکسازی اثرات آنها، راهی نمی گشاید؟

حاصل حضور ما در این کارگاه اثراتی همانند درخت دارد، یعنی از ریشه تا ساقه، و برعکس از ساقه تا ریشه، همچون: درخت زبانها، درخت خطها، درخت فرهنگها و اسطورههای مشترک، مهاجرتها و مسافرتهایی که تجربیات عمیق آزمایشگاهها را غنی می سازند و سرانجام، پیدایش نمادها، واژهها و اثرات آنها که امکان ایجاد ابزار ارتباطات با خویش و دیگری را فراهم می آورند. مصداق این سخن، صد و چهل هزار زبانی است که جهان ما به خود دیده است و هزاران خط؛ که از میان آنها خط چینی قدیمیترین است که با گرافیک و زیبایی خاصش ریشه در هنر پیش از تاریخ دارد، همچون خط نستعلیق.

اختراع خط با رد و بدل کردن نمادهایی ناب چون اعداد و نت موسیقی شروع شد. نمادسازی در هنر پیش از تاریخ نیز وجود داشته است، به عنوان شاهد می توان از نقاشیهایی یاد کرد که در آن انسانی در یک ساز بادی می دمد و در زیر این ساز نقطههایی رسم شدهاند که از ساز بادی فرو می ریزند. این نقطهها، نشانۀ حضور صداست، گویی نیاکان ما صدا را با این نقطهها نمادین کردهاند. در جستجوی ارزش ارزشها، نقطهای را برای شروع در نظر می گیریم، آیا می توان مراحل پیش و پس از نمادسازی را جستجو کرد؟ و دستیابی به نمادسازی، این ارزش ارزشها، برای ما ناممکن می شود

رشته های اساسی شناخت، از راه نمادسازی، امر واقع را در قالب واحدهای قابل درک و قابل آموزش، اندازهپذیر می کنند. اما آزمایشگاه دیگری به دور از هر نوع اندازهپذیری و منطق روابط علت و معلولی نیز وجود دارد. آنچه در این عرصۀ خارج از میدان نمادینهسازی به آن توضیحناپذیر می گوییم. چگونه می توان کار این آزمایشگاههای موجود در کارگاه هستی را در میانۀ دو حد عشق اشراقی و راه علمی، رونق بخشید؟ میان این دو حد، گوناگونی فرهنگی وجود دارد.

تأثیر متقابل بین همۀ راههای شناخت، در احترام به پیوستگی آنهاست. امری که غنای آنرا ممکن می سازد. بازنگری و دوبارهزیستی، حضور زمان گذشته در زمان حال را ممکن می سازد. نقاشیها، عکسها، و نوشتهها، بازگویی اسطوره ها، سینما، تئاتر، رمان، قصۀ کوتاه و... همگی بایگانی اثرات تلاش ما، اثرات متقابل درک گذار ما، با استفاده از پیشرفتهای علمی و فنی در هستیاند. در عین حال شناخت گذشته به شناخت خود و دیگری نیز کمک می کند. هر چه بیشتر چگونگی وجود خود را بشناسیم، بیشتر می توانیم جهان خود را بشناسیم و در نتیجه بیشتر نوآوری کنیم. این روند، شتاب فزایندهای می گیرد، به گونهای که می توان گفت نیمی از دانشمندانی که تا بحال کرۀ خاکی به خود دیده است، امروزه زندهاند.رشتههای علمی نیز در این اقیانوس دالها غوطهور هستند، زندانی که ما را به مدلولها مسدود می کند.

با توجه به این نکات، چه دستورالعملی مناسب آزمایشگاههای ماست.اعلامیۀ جهانی حقوق بشر با یک مقدمه و سی ماده، چارچوب جامعۀ ما را سازمان می دهد: حاصل راه طولانی زندگی جمعی نیاکان ما، از غار تا ماه. از نخستین جای پای نمادینهسازی تا اعلامیۀ جهانی حقوق بشر، فاصلهای تقریباً چهل هزار ساله، راهی طولانیست: از کوشش و تلاش برای افزایش شناخت و رفاه ما. هشتاد هزار میدان نقاشی پیش از تاریخ (حدوداً چهار تا هشت هزار سال پیش از میلاد مسیح) نشان از گوناگونی نمادها و ابزار رسم آنهاست، که در هر پنج قاره وجود دارند و از امید، مسافرت، آرزوی صلح، زندگی خانوادگی، اکتشافات، حیرت در پیشگاه هستی و در نهایت رابطه با دیگری و طبیعت سخن می گویند. از نقاشیهای پیش از تاریخ همان صدایی را می شنویم که از خواندن اعلامیۀ جهانی حقوق بشر؛ صدای اولین انسانی را که قد برافراشت..

از نمادسازی تا بینمادی مجموعه ای از روشهاست:

اهل آبادی

گاه که نمای سایه در سایه نشانه‌ای از یار نمی رساند،

جنبش برگ – خراشهای پاییز نوای رفتن سر می‌دهد.

و آرامشِ پایانِ رؤیای سحرگاهان

با واژه‌‌ای به خواب رفته بر هم می‌ریزد.

باز آمده‌ای تنها پیامی خاموش را زمزمه می‌کند.

و گوشهای خفته، دروازه‌های رؤیاها را باز نمی‌گذارند.

با آنکه جهانهای بسیاری بر ما گشوده‌اند

ما همچنان

ساکنانِ کوتاهِ دیارِ کوچکِ زادگاه خویش مانده‌ایم.

در خواب، در رؤیاها، در خاطره،

در میانۀ واژه‌های آمده یا رفته،

یا مانده بر لبهای فراموشکاران

در باورِ رفتگان و لبخندۀ نیامدگان،

جهانهای بسیاری بر ما گشوده‌اند،

و ما همچنان ساکنان کوتاهِ

دیار کوچک زادگاه خویش مانده‌ایم.

آزمایشگاههای دانش و سازندگی خود و دیگری، بی‌نهایت‌اند. در ایجاد آزمایشگاه هایی تازه تردید به خود راه ندهیم، بیگمان خودشان جایشان را در آینده باز خواهند کرد. کار و تازه‌جویی گم نمی‌شود. با خود زندگی کنیم تا بشویم.

رنگين كمانی است زندگی.

با هفت رنگ.

تلاش، شادی، شور، عشق، ياری، هدف

و سازندگی.

 

 

حسن مکارمی