تابلویی که امروز به پایان رسید با الهام از حافظ بزرگوار:

در این دسته به چاپ رسیده است اخبار

تاریخ چاپ  


در این درگاه حافظ را چو می رانند، می خوانند.۵۰ًدر ۵۰ سانتی متر ، مرکب ، حنا ، پودر طلا

۴۷- از نامه های ساده و هر روزه :
یکی از یاران موافق پرسشی چنین فرستاد:
سلام و وقت بخير خدمت شما آقاي دكترمكارمي گرامي
سوالي داشتم كه ممنون ميشوم نظر شما را بدانم
اميدوارم سلامت باشيد و سرحال.
همانطور كه مستحضريد موضوع مرگ انديشي يا مرگ آگاهي در سير تفكر مشرق زمين هم از بعد ديني مذهبی هم از منظر فلسفي و ادبي موضوعي ريشه دار هست آنهم با نظرات مخالف و متعارض و تكثري از ديدگاه ها،در نظرات معاصر هم موضوع مرگ از موضوعات اصلي روانشناسان رويكرد وجودي است آنهم ازمنظر خاص هر كدام البته با تفاوت هايي كم و بيش با مرگ آگاهي و مرگ انديشي رايج در تفكر شرقي-مذهبی رايج
سوال بنده اين است كه آيا مرگ انديشي در روانكاوي به معناي اعم و نظر لكان به طور خاص جايگاهي دارد و تحليل و تفسير و نگاه به انسان مرگ انديش نه مرگ
هراس چيست؟

—-/—///———-/
پاسخ به این پرسش به گونه زیر از دل بر آمد:

با سلام.
این نخستین بار است که من با طرح چنین پرسشی در نظریه های روانکاوی روبرو می شوم. فروید در طرحی که در آن به تعریف تا خود آگاه می پردازد می آورد که ناخود آگاه ، زمان، مکان ، جنسیت، و مرگ خود سوژه را نمی شناسد.
اگر با ادبیات لاکان نیز به مقوله مرگ نزدیک شویم باز هم می توانیم بگوییم که ناخود آگاه چون‌نطام داده پردازی دال ها نمی تواند مفهوم پایان یافتن کارکرد خود را بشناسد.
اصولا تولد و مرگ خود سوژه دو ابتدا و انتهایی هستند که خارج از حوصله زمان مقدر و ثبت شده در روان است. به عبارت دیگر جز در حوضه امر خیالی تحقق نمی یابند.به عبارت دیگر این دو مفهوم ،تولد و مرگ سوژه ، تنها در حوضه فلسفه می‌توانند مورد بررسی قرار گیرند.
با این مختصر کلید ، شاید بتوانید پژوهش تازه ای را باز کنید ، تا من هم از نتیجه آن سود بجویم.
سرفراز باشید.

حسن مکارمی
———-///-///———-
همین یار موافق در گفتاری شفاهی پرسشی کلی تر را مطرح کرد که بیشتر رد یابی نظر شخصی من را جویا بود. این پرسش کتبی شده و پاسخ من :

با سلام
نخست پرسش شما را نوشتاری می کنم. نظر شخص من را در مورد مرگ خواسته اید.
آنچه من را بیش از همه نظریه ها به مرگ نزدیک کرده است، باستان شناسی شناخت است. با این ابزار بسیار روشن‌تر می بینم. هیچ مسیر و هیچ اطلاع و هیچ امکان دست یابی به آنطرف مرز زندگی نمی توانیم داشته باشیم.
راز این پرده نهان است و نهان خواهد ماند.
از طرفی نه خواب، نه توهم ، نه شنیدن صدا و نه در حالت های خلسه گونه است که می توانیم به حضور و چگونگی فضا و زمان پس از مرگ دست بیابیم.
با استفاده از باستان شناسی شناخت متوجه شده ام‌که‌تمامی ادبیات ماورا الطبیعه ما انسان ها بر دو پایه بیشتر استوار نیست که بسیار کوتاه نام می آورم ، نخستین مجموعه تجربیات بسیار استثنایی ما در مرز زندگی و مرگ که به آن نام کلی : تجربه نزدیک به مرگ یا تجربه مرگ بالینی داده ایم و مجموعه خواب ها و خرافات و خیال هایی که به دور همین تجربه کره زده ایم و آن هم از دیر باز.
نخست باید مجموعه ادبیات در مورد پس از مرگ را گرد آورد، قسمت صحیح آن که حاصل تجربه نزدیک به مرگ است از آن جدا کرد و بقیه را که شامل تمامی اسطوره ها و خرافات و خواب و خیال است به دور ریخت.
خلاصه:
۱- هیچ راهی برای شناخت پس از مرگ وجود ندارد. ۲- ادبیات امروزین ما در مورد ماورا الطبیعه حاصل تجربه نزدیک به مرگ و گفته های کسانی است که این تجربه را داشته اند. ۳- در حول این تجربه مجموعه ای از توهم و هذیان و خواب و خیال شکل گرفته است که از نخستین لحظه های زندگی آدمی به ویژه در باور اسطوره ها ، ما را همراهی می کند.
۴- نتیجه آنکه با دست یابی امروزین ما به باستان شناسی شناخت ، تنها علم و روش علمی است که می تواند شناخت ما را از پیدایش حیات و پیدایش آدمی و نهایتا هستی که به زندگی مربوط است ؛نه آن قسمت که ورای زندگی است ؛ افزایش داده و کلا حیات را ارتقا دهد .
تنها راه ادامه شناخت علمی است با پشت کار و مداومت و امیدواری و عدم اتلاف وقت در ناحیه ای که بشر آن را ابداع کرده و خود در آن گیر کرده است.
راهی به درون پرده نیست و اساسا پرده داری نیست که بخواهد راهی نشان آدمی بدهد:
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد

حسن مکارمی

غزل شمارهٔ ۲۲۹


حافظ » غزلیات

بخت از دهان دوست نشانم نمی‌دهد
دولت خبر ز راز نهانم نمی‌دهد
از بهر بوسه‌ای ز لبش جان همی‌دهم
اینم همی‌ستاند و آنم نمی‌دهد
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست
یا هست و پرده دار نشانم نمی‌دهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمی‌دهد
چندان که بر کنار چو پرگار می‌شدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی‌دهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمی‌دهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی‌دهد