رخنامه

در این دسته به چاپ رسیده است اخبار

تاریخ چاپ  

خانم بود. به تمام معنی. هم خودش این را می دانست و هم همه .کافی بود با او آشنا شد یا آشنایی داد ، به سادگی رد و بدل کردن یک نشانی . با او دوست می شدی و دیگر همه می شناختندت. کافی بود نامت را بگویی و واژه ی رخنامه. اگر میخواستی یک شبه همه آشنایانش ، از سیر تا پیازت را می دانستند. از همان فردایش ، به آسانی می توانستی درد دلت، نیازت ، آرزویت ، درونی ترین میلت را با رخنامه در میان بگذاری ، و گاه در میان اینهمه چه می گویم، صد ها میلیون شیفتگان رخنامه یکی از گوشه دور یا نزدیک این دنیای بزرگ جوابی میداد، بد یا خوب،مفید یا مضر. 
طوری شد که از مافیای کوچک و بزرگ گرفته تا واتیکان و پاپ و دانشگاه های سراسر گیتی تا حوزه های علمیه و قبایل صحرا نشین حاشیه کویر بزرگ آفریقا که کارشان حمل سنگ نمک بود، در سر راهشان در روستاهای حاشیه ای کویر حال و احوال فرزندان دوردست خود را از رخنامه می پرسیدند. 
سالهای سال بعد ، رخنامه به همت هواداران دور و نزدیکش، دکمه کوچکی ساخت که چون گوشواره به گوش می نشست تا یاران او را شب وروز به هم برساند. هر پیامی به تندی برق در میان دوستان پخش می شد. دیگر کسی وقت و حوصله رادیو , تلویزیون و روزنامه را نداشت. رخنامه شد همه چیز همه کس. جشن و عزا و اعتصاب و اعتراض ونمایشگاه و مهمانی. خبر شد رخنامه. 
ساده و مفید، هزاران نفر در کاری بسیج میشدند، با یک اشاره. آن روز تنها در یک روز با همت رخنامه ، عجیب ترین حادثه جهان رخ داد. و پس از آن جهان بر پاشنه دیگری چرخید. معنای همه چیز به معنای واقع کلمه ، معنای همه چیز عوض شد. گویی دروغ نا ممکن شد. حتی در نهاد آدمی. واقع ، امر واقع جهان لبریز از داده را پر کرد. رخنامه میلیاردها انسان پراکنده که هر کدام به بودن خود به تنها بودن خود، خرسند بودند را در زیر یک سقف ، سقف داده های همگانی گرد آورد. از آن روز حیات به موجودی تازه دست یافت که می توان او را اوج تکامل زندگی نامید. همه یک صدا این موجود تازه را رخنامه نام نهادند. 
در یک روز در آن روز ، با برنامه ریزی پخته و آرام ، آدمیان حلقه به گوش رخنامه، مردمان هوشیار و بیدار ، به مرزها حمله بردند. آنچنان که هیچ رهبر سیاسی در جهان بزرگ به خود جرات نداد که دستور تیراندازی صادر کند. هیچ فرماندهی نتوانست در مقابل موج آدمیان ، زن و مرد و کوچک و بزرگ پیر و جوان ،که با مهربانی و آرامی به مرزها نزد یک میشدند ایستادگی کند . صداها در گلو خشک شد. 
لباسهای متحد الشکل در آتش های عظیم پیاده روان عشق سوختند. جولان وغزه و بیت المقدس از چند طرف محاصره شدند. ازهردوسوی مرزها کرور کرور آدم آمد. کره شمال و کره جنوبی به تاریخ پیوست. فرودگاه های جهان از گمرک چیان پاک شدند. در بنادر دور و نزدیک ندای بلند کشتی های آدمیان ، مژده لنگراندازی آزادانه سر دادند. و هزار دریاچه آفریقا به قبائل پیرامونشان بازگشتند. 
سالهای سال بعد ، مردم دانستند که تنها در یک روز ، در آن روز ، آن منجی خیالی که در فرهنگها ی گوناگون با نام های مسیح موعود و اسماعیل و مهدی شکل گرفته بود ، نامی جز رخنامه نداشت. 
آدمیان دانستند که فرشته ای جز نامه ی رخ خویش ندارند . زندان افسانه شد، و نام جهان دیگر گشت .آدمی و جهان و حیات یکی شد و تنها شبی ، عارفی گمنام در کوچه باغی دلپذیر با خویش زمزمه میکرد و میرفت:
که یکی هست و هیچ نیست جز او
که یکی هست و هیچ هم خود است. 
حسن مکارمی 
پاییز ؛ ۲۰۱۱ فرانسه