امروز هوا بارانی بود ، مثل تمامی هفته های اخیر

در این دسته به چاپ رسیده است اخبار

تاریخ چاپ  


امروز هوا بارانی بود ، مثل تمامی هفته های اخیر، کیان و مریم را بردم پارک نزدیک خانه کمی ورجه وورجه کنند که غرق بازی شدند و پدر بزرگ را فراموش کردند. چند دقیقه‌ای آفتاب آمد و سایه های درخت های بی ساق و برگ زمستانی بر زمین بازی کودکان با الفبای کودکانه نور و مهر نوشتند.

۵۱- از نامه های ساده و‌هر روزه: در ابتدای نامه شماره ۵۰ با اشاره به غزل معجزه سای حافظ بزرگوار پرسیده بود م منظور و مقصود معبود حافظ در این غزل کیست: مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم....
یاری بسیار قدیمی که در صحنه زندگی خاک وطن بر چشم دل نهاده و عمری با شرافت انسانی خدمت کرده است ، بر من منت نهاد و پاسخی ارسال کرد بدین مضمون :

مقدمه

ميتوان گفت:بنا به مقتضيات"زمانى/مكانى"بوده كه آنچه حضرت مولوى فرموده بر مبناى علوم دينى،معارف،عشق،تاريخ و... است،لذا شرح آنها براى اهل دانش،نيزى به كشف و شهود زيادى ندارد، فصيح،روشن و قابل فهم است چون "معماگونه"نيست؟!اماغزل حضرت خواجه به دليل "جامع الاطراف"بودن و موجز بودنآن ، نياز به شارح دارد...شارحان وشروح زيادند،بديهى است از زمان جناب خلخالى در ابتداى قرن نهم كه در فاصله كوتاه زمانى از نبودِ حضرت بوده تا زمان معاصر(قزوينى،غنى،خانلرى،شاملو،...)،شارحان،تفاسير خود را ارائه كرده اند...معماگونه است؟!-ظاهراً،بهترين روش،"تفسير حضرت با كليدِغزلهاى خود آنحضرت است"كه به دانش زيادى اعم از؛آشنائى با لغات و كلمات و تاريخ و دين و مذهب و عرفان و فلسفه نيازمند است.على ايحال،اين ضعيف،نسبت به آنچه آموخته است وبااطلاعاتى كه به مقوله عرفان دارد،اينگونه ميشود گفت:
"شاعر در جهان خاكى،احساس غربت ميكندوجهان را دامى ميداند كه"خلقت براى او نهاده است"چون انسان در ابتداى امر،درعالم عُلوى بوده ودر عالم خاكى،بيگانه و اسير فراق است.ديده ميشود كه:"قضيه اصلى،همانا-نفس،روح و دنياست،(روح در زندان نفس ،نفس در زندان دنيااسير ميباشد).انسان "عرشى"در صدد است خود رااز قيد وبنددنيا آزاد كند و انسان"فرشى"به نوعى...

غزل موصوف،سه شخصيت دارد:-راوى-"تو"-حضرت خواجه-(دو شخصيت نيست كه بتوان گفت:"مخاطب حضرت حافظ كيست؟"...غزلهاى خواجه،گاهى "قصيده است"،ابيات شروع،"وروديه به مدح"و سايرابيات"مدحِ موضوع"است (الا يا ايهالساقى...) و الخ...

راوى:-طاير قدس است(پرنده ىِ بهشت)-گرفتار در دامگه حادثه(باسنگينى ىِ بار فراق بردوش)-شرح فراق دشوار است!-ازهردوجهان آزاد است(بنده عشق است)-حضرت آدم ابوالبشراورابه اين دنيا(خراب آباد)آورده است...

"تو؟!":-مقصود و هدف راوى(راوى به دنبال وصل است)-دوست راوى(راوى به دوستى ىِ تو؟،قسم ياد ميكند)-ارباب راوى(راوى غلام تو؟ است)-بت شيرين حركات است-راوى پير را درآغوش ميگيرد-در وقت سحر!راوى از كنار تو؟،جوان برخيزد وبراثرعشقى كه به او دارد،جوانى را از نو شروع ميكند-روز مرگ به قدر يك نفس ديدار، مثل حضرت خواجه،"از سر جان و جهان برخيزد...

حضرت خواجه:-علائق دنيوى را ترك كرده و با"آرامش وآسودگى"ازاين دنيا خواهد رفت...

در غزل موصوف :"طاير قدس"به دنبال ارباب خود"تو؟!"است و ميخواهد مثل خواجه بزرگ باشدتاباآسودگى از اين دنيا برود و جوانى را از نو شروع كند

نتيجه:ميتوان گفت:("تو"، انديشه و تفكراست و نقابى دارد كه بايد از روى او برداشته شود-با شانه زدن بر زلف سخن -)،راوى كه خودرا پرنده بهشت مينامد،به دنبال اين فكر،انديشه،وتفكر است كه به محل اوليه خود بازگردد،از دامگه نجات يافته،مرگ را به زندگى و جوانى ابدى بگرداند-شايد؟-

كس چو حافظ نكشيد از رخ انديشه نقاب/تا سر زلف سخن را به قلم شانه زدند

در بعضى از تفاسير ، مضمون غزل را به مريضى شاه شجاع نسبت ميدهند كه محلى از اعراب ندارد

ارادتمند-برادر

:این هم پاسخ من

نخست منتی بر سر من باریده است ، چرا که اخوی به پاسخ نشسته اند.
نکته ها آمده است همگی قابل تامل ، اینکه تشریح غزل های خافظ با خود این غزل ها میسر است از همه بیشتر بر دل و جان من نشست . در همین رابطه در پیشگفتار کتاب نگرشی دیگر بر راز حافظ آورده ام.
از نظر باستان شناسی شناخت ، دست آوردهای آدمی در طول صدها هزار سال از پیوستگی برخوردارند ، همانگونه که پیوستگی حیات مندان از باکتری تا انسان. زبان ها حمل کننده اصلی این دست آوردها هستند. در ذات دستگاه زبان همگی لایه های اسطوره ای بستر هر زبان وجوددارد.هر چه پیام شعر در یک دستگاه زبانی ژرفتر باشد، لایه های اسطوره‌ ای نقش بیشتری دارند. در مقاله راز حافظ ، تلاش کرده ام با استفاده از اسطوره های پیش از اسلام فرهنگ ما ایرانیان ، پاسخی به این « او ی» مطلوب شده در سرتاسر شعر غنی و حجیم فارسی بیابم.
سر فراز باشید شما خواهر یار شفیق و یار جانی شفیق و همگی عزیزانش.
من از آن روز که در بند توام آزادم.
حسن مکارمی