تاریخ چاپ
با سلام
با تصویر نقاشی آرما ن چهار ساله نوه چهار م
که دو چشم مضطربی را تداعی می کند که حضور دشمن را حس می کند ولی نمیبیند.
بجای شیرینی برای جشن سال نو به سراغ سعدی رفتم تا شیرینی غزلش را باهم بچشیم. در شرایطی چنین دشوار ، لحظه های چشیدن قند واژه های غزل سعدی ، مناسب ترین هدیه هاست.
حسن مکارمی
غزل ۵۲۳
سعدی
سعدی » دیوان اشعار » غزلیات
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن
تو چو روی باز کردی در ماجرا ببستی
نظری به دوستان کن که هزار بار از آن به
که تحیتی نویسی و هدیتی فرستی
دل دردمند ما را که اسیر توست یارا
به وصال مرهمی نه چو به انتظار خستی
نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هیجا
تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی
برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را
تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و مستی
دل هوشمند باید که به دلبری سپاری
که چو قبلهایت باشد به از آن که خود پرستی
چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد
چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی
گله از فراق یاران و جفای روزگاران
نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی