تاریخ چاپ
روانکاوان را بیشتر با حفاران باستانشناسی مقایسه کردهاند که علاوه بر شناخت نظری و علمی، نیازمند نوعی صبر، حوصله، پشتکار و نیز فرهنگ غنی و عمومیاند.
حسن مکارمی - در سه نوشتاری که زیر عنوان "روانکاوی و فرهنگ" خواهید خواند، بر آنم تا حوزههای روانشناختی شامل روانکاوی، روانپزشکی، روانشناسی و رواندرمانی و نقش فرهنگ در ابعاد نظری و بالینی آنها را بشکافم.
این سه گفتار شامل این بخشها هستند: پیشگفتار، چهار میدان روانشناختی روانکاوی، رهآورد زیگموند فروید، رهآورد ژاک لکان و روانکاوی کاربردی. در سلسله مقالات آینده نیز تلاش خواهم کرد که به نقش و تاٽیرات متقابل پژوهشهای حوزه علوم انسانی و روانشناختی و روانکاوی در ایران و جهان، رابطه با دولتها و ساختار اداری بپردازم.
پیشگفتار: بدون پرداختن به مفهوم روانشناختی و فرهنگ، سخن از روانکاوی عملا ناممکن است. به همین دلیل پس از بحث کوتاهی در مورد میدانهای گوناگون شناخت روان آنهم به گونهای فشرده به روانکاوی نظری و بالینی میپردازم و در انتها رابطه روانکاوی و فرهنگ را میشکافم. در گشایش سخن و برای روشن ساختن گفتهام، شایسته است به نامهنگاری بین اینشتین وفروید بپردازیم.
در سال ۱۹۳۲ آلبرت اینشتین که تجربه جنگ جهانی اول را پشت سر خود داشت در نامهای به زیگموند فروید نگرانی خود را از وضع جهان بیان میکند: «آقای فروید عزیز آیا در مقابل فاجعه شوم جنگ راه نجاتی برای بشریت وجود دارد؟ چرا باید انسانها این طور بیرحمانه همدیگر را بکشند؟ چرا تمام کوششها برای یک صلح پایدار به شکست منجر شده است؟ چرا انسانها این قدر خونخوار وبیرحم هستند؟ چرا مردم اجازه میدهند دیکتاتورهای جانی ودیوانه از احساسات آنان سوءاستفاده کنند وآنان را تا مرز جنون و کشتن همسایگان خود به کار گیرند؟ آیا هدایت رشد روان انسان در جهتی که توان مقابله با جنون نفرت و نابودی را داشته باشد امکانپذیر است؟»
فروید پس از بحثی پیرامون تاریخچه جنگ به تحلیل نظریه خود میپردازد و مینویسد: «غرایز انسانی به دو گونهاند؛ غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگی هستند. این غرایز را عشقی یا تمایلات جنسی مینامند و غرایزی که خواهان نابودی و مرگ هستند. ما آنها را در غریزه پرخاشگری و غریزه تخریب خلاصه میکنیم. به نظر میرسد که هیچیک از این غرایز به تنهایی فعالیت نمیکنند. به طور مثال شخصی که عاشق میشود غریزه تصاحب و مالکیت و پرخاشگری هم در او تشدید میشود اما غریزه تخریب یا مرگ و ویرانگری در درون هر موجود زندهای فعال است و میکوشد موجود زنده را به تدریج ویران و متلاشی کند و حیات را به حالت بیجان برگرداند. درحالیکه غریزه عشق وشهوت که قطب مخالف آن است، معرف کوششهای زندگی هستند. هدف ما محو کامل تمایلات پرخاشگرانه انسانها نیست فقط باید سعی کرد این گرایش به گونهای هدایت شود که به صورت جنگ بروز نکند. البته وضعیت مطلوب و دلخواه، اجتماعی است که در آن مردمانی هستند که زندگی غریزی خود را مطیع و مقهور حاکمیت خرد و عقل کرده باشند.
نمیتوان تمام جنگها را در اساس محکوم کرد. تا زمانی که قدرتهایی وجود دارند که بیرحمانه آماده نابودی دیگرانند، دیگران نیز باید خود را برای جنگ مسلح کنند. از میان ویژگیهای روانشناختی تکامل فرهنگی، دو ویژگی از اهمیت زیادی برخوردارند. یکی قدرتیابی عقل که بر زندگی غریزی غلبه نموده است و دیگری درونی شدن تمایلات پرخاشگرانه با همه پیامدهای سودمند و تمام عواقب خطرناکش. تا کی باید انتظار داشت که مردم دنیا صلح طلب شوند؟ نمیدانم. تنها امید من به نگرش فرهنگی و دیگری ترس موجه از تاثیرات و پیامدهای جنگ است. هر چیزی که به تکامل فرهنگی یاری رساند وآن را تقویت و تسریع کند، بیگمان کاربردی مثبت علیه جنگ دارد...»
در همین مختصر عمق وسعت نگرش فروید روشن میشود . در پاسخ پرسش اینشتین، فروید به بررسی ژرف حیات میپردازد و تاریخ و پیدایش و رشد آدمی را با حضور لایهای به نام تبلور فرهنگی انسان هم زمان میبیند. فروید به بازگشتههای آدمی در روان او اشاره میکند که خود آن را ناخودآگاه مینامد. بیهوده نیست که در سال ۱۹۳۰ بالاخره جامعه بیدار میشود و فروید جایزه رسمی با ارزش گوته را برای مجموعه آثارش دریافت میدارد. جایزهای که سالی یکبار به افرادی داده میشود که به افزایش فرهنگ یاری رساندهاند. ولی بزودی آثار فروید در آلمان به سرنوشت آتشناک کتابهای مارکس، برتولت برشت و دیگران دچار میشود.
فروید بر این باور است که با افزایش فرهنگ آدمی، میتوان به جنگ با جنگ برخاست. او در نظریه خود از مفهوم سوبلیماسیون یا "بالا برشدن فرهنگی" سود میجوید. بالابر شدن را در برابر واژه تصاعد به کار گرفتم. زیرا واژه sublimation بهمفهوم بالابر شدن هم در کاربرد علمی خود در میدانهای شیمی و علوم وابسته و هم در زمینه کار روانکاوی بالینی بهکار برده میشود.
از سويی خود واژه فرهنگ در زبان پارسی بهتنهایی مفهوم بالابر شدن شناخت را میرساند. فرهنگ از پیشوند فر به معنی شکوه و شان و رفعت و هنگ به معنی سنگینی و وقار و قدرت و توانایی و توش و قوت، چون قدرت و توانایی رفیع و بالا.
نخستین بار فروید از این واژه برای آن سود برد، تا نشان دهد که در مراحل گوناگون راهپیمایی روانکاوی، فرد به مرحله «بالابر شدن» میرسد، بهگونهای که نیازهای جسمی او - جنسی، خوراکی...- جای خود را به نیازهای بالاتر (روانی) یا بهگونهای فرهنگی ؛ با همه ابعادش میدهند. اما نقش بالابر شدن فرهنگی در زمینه هنر چه میتواند باشد؟
گوش روانکاو بالینی، از نگاه شیفته چه میشنود؟ هنرمند میپرسد: «خوشتان میآید؟ کار من است». چه رابطهای میان یک کار هنری و بالابر شدن فرهنگی وجود دارد؟ تکانههایی که زندگی روانی ما را تنظیم میکنند، از مرجعی برخاسته و بهسوی هدفی روان میگردند و تا ارضای ریشههای تولیدی خود ادامه مییابند. این تکانههای جسمی که از کالبد ما به سوی روان ما بر میخیزند، آنگاه که به پختگی برسند، هدف خود را تغییر میدهند. هدف در مرحلهای بالاتر از کالبد قرار میگیرد و ارضاء نیاز از زندگی روزانه کالبدی فراتر میرود. این پیامها به دنبال «جای» تازهای میگردند تا پیامی تازه را ارائه کنند و شاید یافته تازهای را. بهگونه دیگر این «هدف فراتر» واژهها و مفاهیم دیگری را میطلبد.
نمونهها فراواناند. پیکاسو در کارهای خود بهگونهای نگاه آدمیان نخستین را بر خود و بر هستی دوبارهسازی میکند. پیکاسو در صورتهایی که از آدمیان میسازد، چه در طرح و چه در تندیس، گویی آن نگاه نیاکان را بر خود و دیگر مردمان زنده میکند. گویی آن «جای تازه» را یافته است. سالوادور دالی جادوی خوابهای رنگارنگ و زیبا را در کارهای خود بهنمایش میگذارد. گویی پیش از او نمیشد باور داشت که آدمی میتواند در خوابهای خود تا به این پایه جادوگر باشد. خوابهایی که زمان و مکان را آنگونه که در خواب میگذرد، چون خود خواب برپیش روی میگذارد. گویی پس از بازدید از نمایشگاه کارهای او، از خواب ناز و شیرینی بیدار میشویم.
وان گوگ آن نیروی درونی جهان واقع را بر کارهای خود میکشاند. همهچیز، میز و گل و درخت و پیراهن، همهچیز از خود نیروی زندگی میپراکنند. در کارهای او پیوند ماده و انرژی بهچشم مینشیند. "گویا" نقاش اسپانیایی با آن همه کار درخشان، از زندگی دربار و شکارهای گروهی و زیبایی تصاویر طبیعت آغاز میکند و در کار برجسته خود «تیرباران»، بیآنکه چشمهای مرد تیرباران شده را ترسیم کند، «نگاه» او را به ما نشان میدهد. خوب که بشکافیم، بهجای چشمان این مرد، "گویا" تنها دو لکه سیاه گذاشته است. هنر والای او در همین «جایگذاری» است. نگاهی در فاصله مرگ و زندگی از ورای دو لکه سیاه.
زیگموند فروید در شکافتن پدیده «بالابر شدن فرهنگی « میگوید که این فعالیتی است که ریشه در جنسیت دارد ولی از آن خالی شده است. این نیرو ازخودشیفتگی گذشته و بهسوی ایدهآل من یا نهایت من میرود. نیازهای کالبدی به بالاتر میروند، و بهسوی آن نهایتی که «من» در تخیل خود پرورده است، ره میسپرند. این من در آرزوی ماست. دور از دسترس که در حالت کمال من به او خواهم رسید و بیگمان چنین موجودی در تخیل است نه در واقع. گویی کالبد و نیازهای آن جای خود را در دو مرحله، به خودشیفتگی و سپس به شیفتگی والاتر و نهایی میدهد، چون تجربه نرگس (نارسیس) که شیفته تصویر خود در آب میشود. این تصویر من در آینه بهگونهای هنرمند را در مقام دستگاه عکسبرداری مینهد و کار او چون عکس، محصول این دوربین است. چنانکه کیفیت عکس خبر از کیفیت دستگاه عکسبرداری میدهد. چنین است که خودشیفتگی یعنی برتر شدن و والا شدن تولیدات این «من».
اینست شاید آنچه بهگونهای «استعارهای» در لبخند ژوکوند داوینچی نقش بسته است. آن خودشیفتگی هنرمند بر بالابر شدن شاید پیش از برآمدن هنرمندان، در دوران هنرهای تجسمی پیش از زمان ما، تکامل هنر، در هر چه بیشتر واقعی نشان دادن دنیای بیرون بوده است. بهگونهای به کمال رساندن دستگاه عکسبرداری. در اینجا تصویر ناخودآگاه هنرمند از کالبد خود بهگونهای مستقیم در معرض تماشا است. پاسخی که هنرمند به این پرسش پایان ناپذیر میدهد: «من چگونهام!»
چهار میدان روانشناختی
پیچیدگیهای روانشناختی و حوزههای عملکرد آن به گونهای بسیار مختصر و گذرا روانکاوی ، روانپزشکی، روانشناسی و رواندرمانی. آنچه را به میدان روانشناختی مربوط میشود، میتوان چنین نشان داد : کاربردِ کلمه «روان» در زبان پارسی معادل «PSY» در زبانهای اروپایی را میتوان نعمت زبان پارسی دانست. چه این کلمه، هم میتواند در قبال مفهوم «دستگاه روان» - یا ساختار عملکرد روان - مورد استفاده قرار گیرد و هم به عنوان پسوند و یا پیشوند برای کلیه مفاهیمی که به شکلی با روان سروکار دارند. از آن جملهاند روانکاوی، روانشناسی، روانپزشکی، رواندرمانی یا روانشناختی. چرا که کلمه «روان» و در عین حال اسم مصدر فعل «رفتن»، این رابطه را به شکلی در جاری بودن مفهوم «روان» میرساند. به شکلی که «روان» هم در ما است، هم با ما است و هم در جایی دیگر. این مکان در اسطورههای ایرانی به شکلی زمین آسمانی است و در فرضیههای نوین روانکاوی مکتب لکان همان دیگر یا دیگری یا دیگران است.
اگرچه پیچیدگیهای روان آدمی، مورد بحث تنها علوم به مفهوم امروزی آن نیست، ولی میتوان آنچه که به شکل رسمی در محدوده علوم در دایره روانشناختی تعریف شده است را بر چهار گروه تقسیم کرد: روانپزشکی، روانشناسی، رواندرمانی و روانکاوی. این تقسیمبندی بهطور موقت بهما امکان میدهد تا در این مختصر میدان عملکرد روانشناختی را بیشتر بشناسیم. شناخت آنچه که به روان مربوط میشود را روانشناختی بنامیم با این فرض که میدان کارمان را به زندگی روزمره و منطقه لمس محدود کنیم. چه محدوده شناخت روان، از طرفی به شناخت کلیه دستاوردهای انسانی، از اختراع کلام و خط تا عرصه اسطورهشناسی، هنر، ادبیات، از دورترین زمانها تا به امروز بازمیگردد. در این میانه، فلسفه، عرفان، مذهب، باورهای مردمی، دعانویسی و جادو نیز جای دارند. از طرف دیگر، اگر بخواهیم چندان دور نرویم، روانشناختی تا دامنه زبانشناسی، انسانشناسی، جامعهشناسی گسترده است و چون روان بر تن استوار است، روانشناختی تا عصبشناسی پیش میرود. در واقع روان انسان در میانه سه شاخص عمده گرفتار است: گذشته آدمی، آدمی در جمع دیگران و بدن آدمی و ساختار عصبی آن.
سعی میکنیم با تعریف چهار مفهوم کاربرد عملی روانشناختی و چند مثال مطلب را روشنتر کنیم:
۱- روانپزشکی، که بهشکل تاریخی و در محدوده عملکرد پزشکی است و شاخهای است در دنباله پزشکی مغز و اعصاب. در روانپزشکی با تقسیمبندی بیماریها بر اساس تظاهرات خارجی آنها سر و کار داریم. هدف، تشخیص بیماری و درمان بیماری است. بیماریهای روانی در محدوده روانپزشکی میتوانند ریشههای خود را به نحوی از بدن، از سلسله اعصاب یا عملکرد ناقص مغز به همراه بیاورند. بیماریهایی که ریشه در عوامل مادرزادی دارند یا مشکلاتی که پس از تولد ایجاد شده است، چون ضایعههای مغزی، عدم کارکرد صحیح سیستم حافظه، سیستم تشخیص یا ساختار شناخت. در روانپزشکی امروزه برای درمان ناهنجاریها، به ریشهیابی مشکلات جسمی- عصبی پرداخته از رواندرمانی تا تغییر محیط زیست، هنردرمانی و... استفاده کرده، به داروهای شیمیایی نیز جای ویژهای در آرام کردن فضای ذهن بیمار میدهند. در اوایل قرن بیستم، هنوز بخشهای بیماریهای اعصاب و مغز و روان از هم جدا نبودند.
2- در روانشناسی، رفتار فرد مورد تحلیل است. رفتار فرد در خانواده، محیط آموزشی، محیط کار، با دوستان و آشنایان. لذا از این علم در هرجا که «رفتار فرد» بهشکلی نقش دارد استفاده میشود، چون استخدام در مؤسسات، روابط عمومی، علوم آموزشی یا تنظیم رابطه فرد با دیگران یا در محیط اجتماعی. روانشناسی در حالتهای بالینی فرد را در مقابل آینهای از رفتارش با جامعه و دیگران قرار میدهد. روانشناسی در بازآموزی افرادی که یا بهدلیل نقص مادرزاد یا حوادث و بیماریها، دچار اختلالات رفتاری یا ذهنی هستند، نقش عمدهای دارد. فعالیت عمده دیگر روانشناسی در کلیه مسائل تحقیقی است که به علوم شناخت و علوم رفتاری وابسته است و از طرف دیگر، مطالعه مسائل اجتماعی بدون در نظر گرفتن رفتار فرد در مقابل اجتماع عملی نیست، (روانشناسی اجتماعی) – روانشناسی با کار گروهی بر دوباره فعالسازی فعالیتهای ذهنی بیماران بسیار مؤثر است.
۳- رواندرمانی. رواندرمانی با پشتوانه تجربه و با استفاده از گفتگو تلاش دارد که فرد را بهطور موضعی در مقابل ناهنجاری موضعی خود قرار داده و او را به راهحل قابل قبول هدایت کند. در پارهای از موارد (و گاه که ضرور است)، روانپزشکان برای برطرف کردن ناهنجاریهایی از قبیل اضطرابها، سرگردانیهای موقت یا پریشانیهای موقت، از رواندرمانی سود میجویند.
۴- روانکاوی عملکرد جدیدی است با سابقه کمتر از صد سال. روانکاوی به گفتار فرد بر روی دیوان توجه دارد. روانکاو در رابطه فرد با ناخودآگاه او عمل میکند و حوزه عملکردش چون قرار دادن آینهای است در مقابل گفتار فرد تا از این طریق و در طولانی مدت (معمولا بین ۵ تا ۱۰ سال) فرد از طریق بازگویی آنچه به ذهنش میرسد (تداعی آزاد)، بر شیوه کارکردِ ناخودآگاه آگاهی یافته و در این میان به ریشه ناهنجاریهای احتمالی رفتار خود دست یابد. بسیاری از ناهنجاریها در شناختِ ریشه خود «حل» میشوند. روانکاوی از طرف دیگر به شناخت قدرتهای درونی خفته فرد یاری میرساند و امروزه یکی از مهمترین موارد استفاده روانکاوی در جوامع غربی است. چون نوعی آماده سازی برای حرکت به سمت و سویی دیگر با شناخت عمیقتر از نقاط ضعف و قدرتِ خود، چون ملوانی که با افزودن قدرتِ دید خود، کشتی خویش را در توفان بهتر هدایت میکند.
آموزش روانکاوی را بیشتر به آموزش استاد- شاگردی تعبیر میکنند. چرا که اگر روانکاو خود از مرحله دیوان و اقدام به کاوش روان- یا ریشهکاوی «ناخودآگاه» خود نگذشته باشد، چگونه میتواند راهنمای فرد دیگر باشد. در روانکاوی، با دو پدیده روبرو هستیم: روانکاوی بالینی و روانکاوی کاربردی. میتوان براساس نظریههای روانکاوی نوشتهها، گفتار و آثار هنری را کاویده و زاویه جدیدی در مقابل شیوه تحلیل و تعبیر هنر و ادبیات گشود. از این روست که امروزه در بسیاری از موسسات آموزشی، دانشگاهها و مراکز تحقیقی، روانکاوان در گروههای تحقیقی عضویت دارند.
مثالی بزنیم: زندگی روزمره یک خانواده را در نظر بگیریم، آقا و خانم «میم» و دو فرزندشان اول و دوم. پدر آقای میم دچار فراموشی است. تحت نظر یک روانشناس متخصص، هفتهای سه روز با تمرین تلاش دارد با این مشکل مبارزه کند.
خانم میم، از چهار سال پیش به این طرف پس از مشاهده عوارض رواننژندی - ترس بیهوده و دائم- تحت مداوای روانکاوی است؛ هفتهای سه بار روانکاو خود را میبیند و عملا وقت او بر روی دیوان و گفتار آنچه بر ذهنش میآید میگذرد. فرزند اول، بیست ساله و با سن عقلی ۸ ساله، دچار عقب افتادگی ذهنی است. روانشناس او را تحت نظر دارد و با مربیان او در تماس است. آقای میم، برای ترک اعتیاد به الکل، هفتهای دو بار روان درمان خود را میبیند، تا با گفتگو و کمک «کلامی» مرحله مشکل ترک اعتیاد را بگذراند.
فرزند دوم پانزده ساله، در نوشتن کلمهها دچار مشکل است. روانشناس مدرسهاش در حال مطالعه است تا او را برای آزمایشات جدیتر به بخش اعصاب و روان اعزام کند تا مطمئن شود که ریشه مشکل او از ارگانهای عصبی نیست. میبینیم که چگونه، فرد، جسم، روان و محیط پیرامون او مجموعه پیچیدهای را میسازد که در هر مرحله از ناهنجاریها و مشکلات به تخصص ویژهای نیازمندیم.
چگونه میتوان امروزه در زمینههای فوق به تخصص دست یافت؟ برای پاسخ به این سوال مناسب است که حوزههای روانشناختی را به زیرحوزههای تحقیقاتی- نظری، بالینی (کلینیکی) و رفتاری تقسیم کنیم. روانپزشک در دو حوزه تحقیقی و بالینی فعال است. روانشناس در هرسه حوزه فعال است، با این اختلاف که در مرحله بالینی نیازمند همکاری روانپزشک است. رواندرمان در حوزههای تحقیقی و رفتاری بینقش است و تنها بهطور موضعی به ناهنجاریهای روانی میپردازد. روانکاو عملا در حوزه بالینی فعال است و نقش او در حوزههای رفتاری و تحقیقی بیشتر بر اساس انتقال تجربیات بالینی است. روانکاو به ساختار ناخودآگاه فرد میپردازد، با نتیجهای در طولانی مدت.
روانکاوان را بیشتر با حفاران باستانشناسی مقایسه کردهاند که علاوه بر شناخت نظری و علمی، نیازمند نوعی صبر، حوصله، پشتکار و نیز فرهنگ غنی و عمومیاند. رابطه روانکاوی، روانپزشکان، روانشناسان و رواندرمانان با سازمانها و موسسات اداری و درمانی در جوامع گوناگون یکسان نیست. بهعنوان نمونه، روانکاوی در آلمان جزو خدمات بیمههای درمانی است. در آمریکا موسسات فراوانی در کنار موسسات رسمی آموزشی- تحقیقی پزشکی به تحقیقات روانکاوی میپردازند. در صورتی که مثلا در فرانسه، نه تنها روانکاوی در محدوده بیمههای درمانی قرار ندارد، بلکه موسسات تحقیقی موجود نیز از تعداد انگشتان دست فراتر نمیروند.
روانشناسی تحلیلی: پیروان یونگ که با تکیه بر مفهوم انسان و سمبلهایش و با اعتقاد به حضور نوعی نا خودآگاه جمعی ، تلاش دارند با استفاده از یادآوری خوابها و تعبیر سمبلهای وابسته به آدمی به گونهای درون درون را بشکافد.
سکسولوژی: سکسولوژی که در عمل آن را سکسوتراپی مینامیم به اختلالات رفتار جنسی میپردازد و گذشته از جنبه فیزیولوژیک ، بخش عمده کارکرد را به روان و فرهنگ مربوط میداند، با این پیشفرض که رفتار جنسی آدمی از نظر بیولوژیکی همان رفتار عموزادگان پیشین آدمیان است و همه این گوناگونی و تنوع و غنای روابط جنسی ، حاصل صدها هزار سال کار فرهنگی آدمیان است. لذا عمده مشکلات و اختلالات، ریشه در روان و فرهنگ دارد. گاه زیگموند فروید را یکی ازبنیانگذاران سکسولوژی میشناسند.
دکتر حسن مکارمی